هر روز میگذرد و ما در انتظارت بزرگتر و پیرتر میشویم…
هر لحظه که از عمرمان میگذرد ، بیتاب تر از گذشته میشویم…..
دیگر حرف هر لحظه مان شده است اللهم عجل لولیک الفرج….
هر صدایی که میشنویم بر میگردیم و روز و شبمان بهم گره خورده است…..
هر روز کار برایمان سخت تر میشود…..
تحت فشار قرار داریم و انگار که قلبمان برای دیدنت لحظه شمار است…..
اشکهایمان بی اختیار سرازیر میشود….
سوال ها در ذهنمان میچرخد و دنبال جواب است ،
آخر آقای ما کجایی؟
روز موعود کی میرسد؟
و
ما آماده ایم؟
و……..
اگر فرصت و جایگاهی بود ،
میتوانستم سالیان سال از تو سوال بپرسم و به غروب و طلوع خورشید نگاه کنم ،
اما الان فقط از تو میخواهم که به اندازه ی تمام روزهای باقی مانده به ما توان دهی و قلب هایمان را سرشار از آرامش کنی….
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.