افکارم بهم گره خوردن.
درون یک اقیانوس خیالی،در اعماق ذهنم،در اعماق تاریکی،جایی که هیچ دارویی برای تسکین این درد نیست.
شیطان رباینده ی کوچولوی من،تو را در ذهنم گم و گور می کند تا در اعماق این اقیانوس تاریک تنفس کنم!
جایی که دردی فراتر از خیال،زندگی فراتر از مرگ،هرروز،هرثانیه،هردقیقه…
در عمق تاریکی ذهنم،دردی را تحمل می کنم!همان دردی که فراتر از خیال که ذره ذره وجود آدمی برای عضوی که دیگر ندارد زجر میکشد…
فراری بی پایان از تمام تاریکی های ذهن،این تاریکی های مرگبار فراموشی!
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر
خیلی عالی بود. جالب ترین متنی بود که خونده بودم
امیدوارم با این افکار خاص و عمیق به جاهای خوبی برسی❤