داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

شام آخر

نویسنده: امید ثقفی

جذب مهرِ دیگری بهرِ حال خویش، عشقی‌ست تهی از خلوص. قلبی که از فقدانِ مغز به درد آید و چاره‌ی بی‌راهه‌ که حاصل از کینه باشد مستحقِ خاموشی‌ست.
تیغِ کلامی که بر جسم دشمنانِ یارنما نَنشیند؛ باطل است و زبانش لایق شکافتن. نمکِ نگاه را حواله‌ی زخم وی ساز و بینایی را آرزویش.
موسمِ جنون، رستاخیز درد است؛ سفیدیِ چشم‌ها جلوه‌ی آرامش، نغمه‌ی زجرها سمفونیِ وارستگی و خونابِ نفوس، شربت میز آخر است به وقت گساردن.
نامنتهی‌ست؛ جــهلِ جــمعِ مدعی، دیدگانی که وصله خورده‌اند بر دهان دیــگری. نامی نمی‌یابم برایشان جز مقلـدانِ گفتــار و مستقلانِ مستبد. سودای پرواز دارند و سیمرغ پَر چیده‌ی ذهنشان را با واژگان مفلوک، سوق می‌دهند به اوج گرفتن. خیال آزادی دارند اما از چه؟ آزاد، از اندیــشه‌هایِ خودساختــه؛ مبتلا به اکاذیب خوش‌رنگ و فراری از حقایق سیــاه. هر چه بیشتر می‌اندیشند، نورها کمتر می‌شوند. می‌خواهند حقیقت را در هستی و هستی را در ظلمت بیابند. کیستند این جــماعت غریب؟! که در غربــت خود، خویش را می‌جویند.
چیست‌اند این ارواح مختار خودباخته؟! که در میان گل‌های زندگی، مرگ را می‌بویند.

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: امید ثقفی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    صبا می گوید:
    7 مهر 1402

    آزاد از اندیشه خود ساخته ام آرزوست

    موفق باشید

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *