داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

سلیمان پرخور

نویسنده: سیدطاها تولیت

روزی روزگاری پسری به نام سلیمان بود.سلیمان عاشق غذا بود. او صبح تا  شب غذا می خورد. مادر و پدرش به او می گفتند:«پسرم کم غذا بخورغذا خوبه، اما سلیمان گوش به حرف نمی داد.» روزها گذشت او خورد و خورد. روزی از روزها سلیمان داشت غذا می خورد مادر و پدرش به او گفتند:«پسرگلم بلند شو برو لباس هایی که ما برایت عید نوروز خرید یم را بپوش می خواهیم  برویم مهمانی به  باغ پدربزرگ و مادربزرگ. سلیمان بلند شد ورفت داخل اتاق تا لباس هایش را بپوشد وقتی داشت می پوشید دید که لباس ها اندازه اش نبودند و داشتن پاره می شدند سلیمان دید که شکل نارگیل شده  است .دادی کشید. مادر و پدرش به سرعت خود را رساندند و دیدند  سلیمان شکل نارگیل های باغ پدربزرگ و مادربزرگ بود. مادر و پدر سلیمان به او گفتند :«دیدی این هم  نتیجه عملت.  نگفتم کمتر غذا بخور و ورزش هم بکن.»بله بچه ها سلیمان از این کار ناپسند خیلی ناراحت بود. مادر و پدرش رفتن مهمانی ،سلیمان هم تک وتنها در خانه ماند و غمگین بود و با خودش حرف می زد. می گفت:«ای کاش یک خواب بود و به حرف  مادرم گوش می دادم.» اما یک دفعه صدایی به گوشش رسید که می گفت:«سلیمان بیدارشو سلیمان بیدارشد دید که یک خواب بود و خوشحال شد.»مادرش می گفت:«امشب می خواهیم برویم مهمانی در باغ پدربزرگ،حالا برو ناهار بخور و لباس هایت را بپوش .»اما سلیمان گفت:« نه گرسنه نیستم و می خواهم ورزش کنم.»بله بچه ها یاد گرفت سلیمان که دیگر غذا کم بخورد  و ورزش هم بکند.

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

"*" indicates required fields

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.