داستان های ارسالی
اگر هنوز داستان خودتان را برای ما ارسال نکرده اید، هم اکنون ارسال کنید.
شهر اِستِرِنجِر
ماجراهای شهر استرنجر قسمت ۱ «ساجاتو»
همه چیز توی شهر اِسترنجر عجیب بود.
آدم ها، اسم ها، حیوون ها، خونه ها، ماشین...
نقش آفرینانی که نمی دانند بازیگر اند
صبح که از خواب بیدار شدم؛
دستهایم را عقب کشیدم ، و با خمیازه روز من شروع شد.
دست و صورتم را آبی زدم و حالا احساس...
ماهی عروس
همه موجوداتی که در آن دریای آبی بزرگ و زیبا زندگی میکردند، به جشن عروسی دعوت شده بودند. وقتی ماهیها دور هم جمع...
نجات پیرمرد
کشاورزی در دهی (روستایی) زندگی می کرد.
او یک چاه نیمه عمیقی داشت که با آن چاه محصولات خود را آبیاری میکرد.
یک شب...
غول یخی
سرمای شدیدی زمین را در بر گرفته بود. دریاها کم کم به یخ های عظیمی تبدیل میشدن انگار عصر یخ بندان جدیدی در راه بود...
شاپرک
اون چیه بچه ها! چه زیباست شاید چیز زیبایی اونجا باشه! بدون هیچ مکثی رفتند ولی نه اون رو دیدن نه برگشتن تا برای ما...
وحشت آرامش بخش
پسر عموم خونه ای را خرید و اون را بازسازی کرد که در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا الان کسی در اون خونه...
ملاقات با انسان ها
به نام خدا
ماااااای گاد!!
بالاخره رسیدم به کهکشان راه شیری.
خب بزار ببینم کدوم سیاره بود؟؟؟
اها پیداش کردم سومین...
زمستان سرد
درمیان جنگل بزرگی که با درختان سر به فلک کشیده وزیبا .یک سنجابی زندگی میکرد که همیشه به فکر آینده و زمستانی که از...
کنج تنهایی
✨ به نام خدای دوستی ها ✨
نمیدانم چه اتفاقی افتاد....! اما به یک باره وقتی دقیق غرق تماشای محوطه شدم یکهو به خودم...
بارش شهاب سنگ
بنام خدای بزرگ
وقتی که شبا تو پشت بوم می شستم و به آسمون نگاه می کردم همش چشام دنبال یه شهاب سنگ بود که شاید ببینم...
شبهایی با مهتاب بزرگ
سلام.
- سلام عزیزم.
- وای ...تو...تو میتونی حرف بزنی ؟
- وقتی میدونی اینقدر غافل گیر میشی پس چرا سلام...
ترس
سردرگمی حسی ست عجیب و دیوانه کننده، حسی که میشه گفت چند روزی میشه که من رو به خودش آلوده کرده .....
حدودای ساعت...
دوست خوب رزی
یک روز رزی از خواب بیدار شد به خاله نرگس صبح بخیر گفت. بعد اینکه مسواک زد، صبحانه اش را کامل خورد و تا خواست تلوزیون...
امیدی که به زندگی بازگشت
هوای سرد زمستان تنم را می سوزاند. گویی از خشم این سرمای بی رحم آتش گرفته ام. از کودکی ام یادم می آید. قرار بود با...
بی پول
ـــ «میای بریم بیرون؟»
ـــ «کجا؟»
ـــ «نمی دونم، بریم یکم قدم بزنیم یه چیزی بخوریم، البته عصر الان نه»
ـــ...
چهار درس تاریکی
چهارتا! فقط چهارتا قائده لازمه که تورو به تاریکی به کشونه! اما اون چهارتا...
سال ۱۶۲۲ُ، ۱۸ سپتامبر. فرانسه. نیمه...
گذر از مه
۱۱دسامبر سال ۲۰۰۶
سه شنبه , ساعت ۸:۳۰ بامداد .
چند دقیقه بود که بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود.
سرو صدای...
اسباب بازی
به اسباب بازی در دستش خیره شده بود. چیزهای زیادی در ذهنش رژه میرفت. با همان افکار بچگانهاش از خودش پرسید:
ــ...
پسری با ماه گرفتگی
تنور را روشن کرد. در حالی که مشغول پختن نان بود، صدایی شنید. پیرمردی سبز پوش که لبخند میزد به او سلام کرد و گفت:...
پالتوی سپید
هو العشق
پالتوی سپید
(۱)توفان
توفان هنوز بر پا بود.
در هوایی به این سردی، چگونه میتوان با یک پالتوی سپیدِ...
سین تنبل
یک ساعت و نیم مانده به عید، آقای آینه سر سفره هفت سین، سینها را شمرد و دید که یک سین در سفره نیست. فکر کرد و فکر...
مکسی و من ۶
معلوم نبود مکسی کجاست! آره واقعاً تقصیر من بود نباید آنقدر سرزنشش میکردم کارم اشتباه بود و باعث شد مکسی بره! در همین...
آخر دنیا با مردگان متحرک بخش اول
شبکه خبرBBCساعت۱۸:۴۵
نیویورک
دکتر کلاوس:
ـــ ما ماده ای رو کشف کردیم که ضد ویروس و مقاوم در برابر زخم هاست!!...
بدکردی
روایت دختری که در کودکی عاشق میشود اما کسی حرفش را باور نمیکند!! سختی هایی میکشد که انسان های بزرگ دردشان برایشان...
وصیت ماه نشین ۳
ـــ می گما هنوز خیلی مونده تا برسیم یه روز، بعد از اینکه این طلسمو شکوندیم بیا بازم بیاییم اینجا!! اینجا که جاذبه...
من (فکر و خیال)
مغز چیز عجیبیست!! یهو کلی فکر داخلش انباشته میشود و همزمان هزار فکر و خیال فکر و خیال های متفاوت از آینده، درس، مشق،...
کافه دلربا
بعد از آن اتفاق وحشناک دیگر رز سابق نشد!! هربار خواست از نو بسازد زمین خورد و دیگر مثل قبل حوالی آن پاتوق همیشگی...
حس جنون
ـــ در تخیلاتت غرق شده ای! تو مجنونی!
ـــ باشد! من مجنونم! دیوانه ام! گمراهم...! تو که عاقلی، چرا پری آتشینی که در...
مادر
مادر در ستایش دنیای پر مهرت ترانه ای از اخلاص خواهم سرود گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.
شکوه و عشق را در...
دختر تنها
هورا ااااااا خودشه همینه همینه بالاخره میتونم شرکت کنم توی مسابقه شرکت کنم همینه..............
ـــ سلام النا ببین...
بیست و هفت – قسمت سوم
قسمت سوم فصل 1 - بی اختیار شدم!
زیر پتوی سفید جمع می شدم و تمام افکار منفی ذهنم را انکار می کردم. مرگ؟ فکر نکنم...
جیم گیمر ۱
فصل اول،قسمت اول،خواب عمیق...
ـــ هی گل ! جیم شرطو باختی!
ـــ ریکی دیگه حوصله بازی ندارم میرم به خونه فردا می...
اتوبوس، مرگ، خنده
خب داستانم از اون جایی شروع میشه که باید برم از کتابخونه به خونمون راستی من .........
__________________________...
دومین ملت عشق
اوه، باورت می شود؟ یک کتاب محشر پیدا کرده بودم! هنوز نخوانده بودمش، ولی آنقدر تعریفش را شنیده بودم که حاضر بودم برای...
در جست و جوی گنج (شبی پر از وهم)
ـــ پیش به سوی ماجراجویی، پیش به سوی گنج و پیش به سوی جزیره پانِستِرا.
ـــ بس کن لوسی، داری کلافم می کنی!!
ـــ...
قصه های سربازی ۱
یک، دو، سه، چهار. مثل همیشه صبح زود، آخه این چه زندگیه؟!! غلط کردم اومدم سربازی آخه اونم کجا؟!! طرفای کردستان. راستی...
وصیت ماه نشین ۲
ـــ باشه مرسی، سلام من یک نینجا ام! درست همون نینجایی ای که دلم می خواست برم روی یکی از سیب های مدرستون تا به جای...
بیست و هفت – قسمت دوم
قسمت دوم فصل 1 - لعنت بر آتش دزد!
آتش دزد آخرین کتابی بود که خواندم. داستان عجیب و نسبتاً احمقانه اش وادارم کرد تا...
جوجه کوچولو
به نام خدا
جوجه کوچولو🐣🐣
در روزگارانی پیش،باغی سرسبز وجود داشت.🍃
مردی پیر اما سرحال آن باغ را نگهبانی میداد که در...
مکسی و من ۵
مکسی گفت:
ـــ نکن! ماه رو کوچیک نکن!! آرش من فقط اینکه از نزدیک دیدمش برام کافیه!!
گفتم:
ــــ یعنی چی تو...
مادر
اونی که هواتو داره
اونی که مواظبته
اونی که محرم رازته
اونی که برات قصه میخونه
اونی که شب تا صبح مواظبته
اون...
درآنسوی؛ باورنکردنی!!!؟؟؟ روح دزد و آدم کش
درست جایی که فکرش رو هم نمی تونی بکنی چه جوری پیدایش شد؟! چجوری من رو دید؟! چجوری در آنجا ظاهر شد؟! آیا به کسی بگم...
وصیت ماه نشین ۱
سلام وای بالاخره بدترین روز زندگیم رسید باید به این داستان قدیمی عمل کنم! اون آخرین به جامانده ماه نشین بود که روی...
بیست و هفت – قسمت اول
قسمت اول فصل ۱ - خواب، قانون نانوشته
زمین سرد و خشک میزبان دانه های کوچک برفی بود. پنج روز هفته مسیر کوتاه خانه تا...
خواب بد
از خواب پریدم!! وای عجب خوابی دیدم! ترسیده بودم، رفتم سمت آشپزخونه مامان گفت:
ـــ صبح بخیر عزیزم حالت خوبه؟...
مکسی و من ۴
بالاخره روز سفر به کره ماه فرا رسید:
میخواستیم بریم کره ماه! میترسیدم آخه کار سخت و ترسناکی بود! اصلاً فکرشو...
شاهزاده مرگ پارت۲
و بعد شاهزاده کیانگ به شهر وانگان (شهر بدون وجود خارجی) رسید!! هیچ اتفاقی برای تسعو و هیسومی نیفتاده بود او با...
ساعت مطالعه
تصمیم گرفتم بروم سراغ درس و مشقم. کتاب تاریخ را آوردم و با هزاران درود به آش کشک خاله که در هر صورت مسئولیتش با...
ماجرا های پروفسور هادون ۳
آنچه گذشت:
پروفسور هادون که در کوه البروس در کشور روسیه دارای یک آزمایشگاه است و تک و تنها در آنجا زندگی میکند...
مکسی و من ۳
خب ببین مکسی من الان میرم دبیرستان و درس میخونم. دو ماه دیگه درسا تموم میشه و تابستون میرسه بعد میریم دنبال ماه...
باب اسفنجی به سبک من ۲
باب اسفنجی توی رستوران نشسته بود که یهو یک مشتری اومد و گفت:
ـــ سلام من یه همبرگر میخوام. باب اسفنجی گفت:
ـــ...
در جست و جوی گنج (به سوی جزیره)
ـــ فکر کنم پیداش کردم، آره همینجاست، جزیره پانِستِرا. توی کتاب قدیمی هم، همینو نوشته.
ـــ مطمئنی اَلِکس؟
ـــ آره...
قلب آهنی ۱
صدای قیچ قیچ در به آرومی شنیده شد، چشمام سوخته بود و نمیتونستم درست جایی رو ببینم!! سعی کردم شخصی که از در وارد شد...
محله ممنوعه ۳
ـــ تندتر برو سرباز! پا تو تا ته بزار روی گاز دیگه! ناسلامتی بنز سوار شدی نگران چی هستی؟!!
ـــ چشم قربان. ( قربان...
شاهزاده مرگ پارت ۱
زندگی جوری که به خواهی پیش نمیرود چه جوری تب و تابش را کنترل کنیم!! فرار کردن از دست آدمهایی که به خاطر دلایلی مرگت...
جنگل دردسر ساز ۱
جنگلی کنار جاده بود که هیچ کس جرأت نمیکرد وارد جنگل بشه!!! دوستی داشتم که نیکا نام داشت و خیلی پایه بود. راستی اسم...
پیراهن سفید
وقتی که تابستان بود و هوا گرم می شد پیراهن سفید آستین بلند میپوشید. صورت تو پری داشت. زمانی که حرف میزد صدایش را بر...
محله ممنوعه ٢
- تق تق! ... تق تق!
- کیه این وقت صبح!
- سلام خانم هاجسون.
- سلام پیتر ... اومدی دنبال جوزف!
- بـَ ... بـَ ......
محله ممنوعه ۱
" تمامی اسامی و مکان ها ساخته ی ذهن نویسنده است و می تواند واقعی یا غیر واقعی باشد."
سال ٢٠١٥ - لندن
ماجرای...
پسر موفق
روزی بود روزگاری بود. پدری بود به نام احمد. این پدر روزی به پسر خود گفت:
پسرم من یک خواسته از تو دارم. پسر...
آدم فضایی
درست موقعی بود که مادرم من را صدا زد و گفت که پسرم مسواکت را بزن و بخواب و بعد از مسواک زدن به اتاقم بازگشتم، روی...
گمشدگان یک معمای واقعی
همیشه برای تعطیلات عادت دارم به کوهستان برم. از طبیعت بسیار لذت می برم. از درختان، آبشار ها، صخره ها و هر چیزی که در...
یک رویای ساده
نمیدانم نامش را چی بگذارم، رویا یا واقعیت، گذشته یا آینده، شاید تنها ردی از یک خاطره فراموش شده باشد اما هر چه که...
باب اسفنجی به سبک من
ـــ یک سوال تا حالا شده که یک فیلم یا سریال و یا یک کتاب بخونید و دوست نداشته باشید پایان داستان اونطوری که نویسنده...
مکسی و من ۲
به یکی از پارک های نزدیک خونه ام رفتیم. به مکسی گفتم:
ـــ خب مکسی الان باید چکار کنیم چطور اون دوستت کرم خاکی رو...
ترسی نداشت که
صدای باندها آسمان تیره شب را میلرزاند. میکروفن را به لبم رساندم و گفتم صدای دستاتونو نمیشنوم!! حدود پانصد نفر همزمان...
تکرار
آخرین حرف هایش را نشنیدم؛ قبل از اینکه چشم هایش را برای همیشه ببندد. فقط نگاهش کردم. نه اشکی، نه آهی.... . جایی...
ماجراهای پروفسور هادون ۲
زینگ زینگ! زینگ!
ای وای صبح شده !
روی دکمه ساعت کلیک میکنم و خاموش میشود!
از روی تخت خواب بلند میشوم عینکم را بر...
مکسی و من
خوابم می آمد اما چون امتحان داشتم تا صبح باید درس میخواندم اما نمیدانم چه شد که خوابم گرفت صبح با کلی استرس بیدار...
آی کیو
تلفن همراهم را جواب دادم. مادرم بود. گفت:
ـــ تو رو خدا یه امروز و سعی کنید آبرو داری کنید!! قول میدم جبران کنم...
حواسمون به هم باشه
تو این روز ها که کرونا اومده خیلی چیز ها عوض شده!!! پشت گوشی با ایموجی احساسات خودمون رو نشون میدیم و بزرگترین...
ماجراهای پروفسور هادون ۱
سلام !
اسم من مارک است!
مارک هادون!
من پروفسور هستم!
نه!نه! فکر نکن من مثل اون پیرمرد های کسل کننده هستم!
من با...
پاریس ۴
با النا به حیاط رفتیم. حیاط پر از گل های رز و درخت بود.
النا گفت:
ـــ وااای دختر چقدر قشنگند!! راستی اون همستر...
صف نانوایی
فکر میکردم اگر داخل موهای انبوه فرفریش گم شوم پیدا خواهم شد؟!! لابد از آن پایین آسمان برایم فر میشد یعنی آسمان را...
دیدار با بیگانگان
مقدمه داستان:
در این سیاره آبی رنگ، که زندگی همه ما انسان ها در آن جریان دارد، هر روز اتفاقات عجیب و غریبی می افتد؛...
رفیق
سلام 💕ایندفعه میخوام براتون داستانی بگم از زندگی خودم یعنی از زندگی خودمو دوستام
میدونید هر آدمی توی کل دنیا باید...
پاریس ۳
صبح زود بیدار شدم و رفتم طبقه پایین میز صبحانه آماده بود خیلی دیر بیدار شده بودم!! همه صبحانه خورده بودند ♥ من هم...
آن سوی آفتاب
می خواهم به آن سوی آفتاب بروم. جایی که به آن تعلق دارم. من این جهان را دوست خودم نمی بینم. این دنیا پر از تاریکی...
زندگی موفق
یکی بود یکی نبود دختری بود که توی یه روستای فقیر زندگی میکرد. ده ساله بود که پدرش مریض شد و دیگه نتونست مثل بقیه...
امید داشتم!
من، محمد حسین امید داشتم حتی وقتی دوچرخه من را دزدیدند و باتری تبلتم خراب شد و دیگر هیچی نداشتم! امیدم را از دست...
ایلیسیوس مابین ۲ دنیای متفاوت
بنام خدا
در جنگلی بزرگ پریچه های زیبایی زندگی میکردند و رهبری آنها را تاگوس بر عهده داشت! تاگوس آدمی دروغگو بود که...
پاریس ۲
سوار هواپیما شدیم وقتی رسیدیم اتفاق عجیبی افتاد!! توی فرودگاه النا رو دیدم که منتظر من بود خیلی تعجب کردم پرسیدم:...
داستان زندگی نامه ادیسون
با سلام وقتی ادیسون به مدرسه میرفت بعد از چند روز معلم نامه ای به ادیسون داد و گفت:
ـــاین نامه را به مادرت...
نویسنده زندگی
سلام تاحالا چیزی راجب نویسنده زندگیتون شنیدید؟ منظورم خدا نیست! منظورم همون دختر یا پسری هست که نویسنده است و شب و...
ایزابلا و سه دختر کوچک
روزی در اتاقم بودم و مشغول بازی کردن با توپم شدم. یهو یه صدایی اومد:: لالالالالالا......
اولش فکر کردم خیالاتی شدم...
پاریس
حوصله ام سررفته میخوام تغییری ایجاد کنم!! شروع کردم مدل اتاقم را عوض کردن. جای میز تحریم را عوض کردم.... کمی! بعد...
معجزه آسا ( Miracles )
👇👇مقدمه 👇👇
سلام دوستان 👋 من اومدم تا برای شما یک رمان تعریف کنم و این پارت اول است .
مطمئنم که همه شما انیمیشن...
تیری که خطا رفت
اولین باری بود که این کار از من سر میزد!! مادر بزرگم می گفت:
ـــ زندگی خیلی بده باهاش کنار بیا تا باهات کنار...
راز های زندگی
پسری بود که به دنبال رازهای زندگی بود و هر کس را که میدید از او میپرسید که رازهای زندگی چیست؟! و هر کس به او جوابی...
لاله
دلم برایش میسوخت! هر روز که به مدرسه میرفتم او را میدیدم که دقیقاً رو به روی مدرسه ما دستفروشی میکرد. آن روز هوا سرد...
نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
میخواهم نامه ای برایت بنویسم خاله شهره جان!! نوزادی بودم که مرا به پرورشگاه سپردند و با...
دختری به نام آلبا
در سپیده دم ۹ اوریل ۱۹۳۲ در شهر دوبلین، ناخواسته چشم به این جهان گشود با جنسیتی که خود در انتخابش نقشی نداشت، زمزمه...
ماجراهای آذر (مادربزرگ)
آذر و آرش خیلی خوشحال بودند زیرا میخواستند به خانه مادربزرگ بروند. آذر مادربزرگ را خیلی دوست داشت چون او خیلی مهربان...
بلی آدم فضایی مهربان
آدم فضاییها حمله کردند. روی سر هر کدام از آنها دو شاخ هست!! یکی زرد و یکی قرمز. آنها مردمان شهر را تبدیل به...
ماجراهای آذر (روز پدر)
یک روز مانده بود به روز پدر آذر و آرش برای آن روز نقشههایی داشتند تا پدر را غافل گیر کنند. آنها عمه و عمو را برای...
ماجراهای آذر (روز اول مدرسه)
صبح زود مادر آمد و آذر را از خواب بیدار کرد آذر گفت:
ـــ مادر الان خیلی زود است هنوز هم میخواهم بخوابم.
مادر...
کفش های صورتی
باز هم به نیلوفر گفتهاند برود و خط کش را از خانم مدیر بگیرد! هر وقت زنگ ریاضی میشد میدانست که پسر همسایهشان هم...
گلهای به یغما رفته
اسم من دریاست. پاییز امسال که برگها رنگی شود و دانه دانه خودشان را به تنِ لخت خیابان بسپارند، تازه سنِ من دو رقمی...
مهمان کوچک امام حسین
یادمه وقتی نه ساله بودم، با موهای فرفری و جثه نحیفم از وسط آدم بزرگها به زور خودم را به جلوی صف، کنار خیابان...
شکرگزاری
روزی شخصی که از مال دنیا بی نیاز بود، فقیری را دید که دستان پینه بستهاش درون سطل آشغال بود و درون آن به دنبال...
لبخند غمگین
هوا تاریک میشد باد تندی به سمت پنجره میوزید و پردهها را در آن شب نوازش میکرد. شمعها با وزش تند باد خاموش شدند....
چهل و دو کبوتر سرخ
نمیدونم چندسال پیش بود...یادمه یه روز خیلی گرم تابستونی بود..تو خونه حوصلم سررفته بود..تصمیم گرفتم بزنم بیرون و یک...
ترس
ترس چیز عجیبیست! نه می شود با او روبه رو شد و بر آن غلبه کرد و نه می شود ساده از کنار او رد شد یعنی رک و پوستکنده به...
آرزوی بز
روزی بود و روزگاری...
در یکی از روزهای گرم تابستان بزی بود که آرزوی پرواز داشت اما هر چه سعی می کرد نمی توانست...
من و تخیلاتم
هر کدام از ما انسان ها تفکرات و تخیلاتی داریم، که برای خودمان مهم ترین چیز است و گاهی وقت ها دست یافتنی و اما !!!...
آموزشی برای کودکان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود، در زمان های قدیم در روستایی خوش آب و هوا، با باغ های زیبا و قشنگ یک...
عشق ابدی – قسمت اول
بین چند دهه اَخیر، دهه شصت دهه ای بود که مردم نسل آن را نسل سوخته می خوانند! دهه سازندگی که پُر بود از کمبود ها که...
شگفت انگیزترین خانه این شهر
سلام خاله،
اگرچه بابت اینکه من را در پرورشگاه رها کردی و رفتی، خیلی عصبانی هستم؛ اما این ماجرا به چهار سال پیش برمی...
شعرها و گل ها
یادم می آید، در سن شانزده سالگی که هر نوجوانی به دنبال تعامل بیشتر و عشق و حال با همسالانش است، من هرروز بیشتر در...
مردگان مکانیکی – فصل اول – شروع شب اول
روزی روزگاری یک رستوران کوچیکی در یک شهر کوچک وجود داشت...
در آن رستوران دو تا روبات بود که یکیش یک دهن خیلی بزرگی...
مردی که زنده شد
آرام قدم بر می داشت، با خود فکر می کرد که اگر روزی پدرش بمیرد چه کار باید بکند؟!! آیا در خانه ای کوچک برای همیشه...
حسودی پادشاه
روزی بود و روزگاری بود ...
پادشاه جوانی بود که بچه ها را بسیار دوست می داشت.
اما دلش نمی خواست ازدواج کند. روزی...
من، کرونا، زندگی
امروز می خوام از خاطرات یک ماه پیشم براتون بنویسم. شبِ انتخابات مجلس شورای اسلامی بود . من، حدود ساعت ده شب، جلوی...
قلب کنجکاو
قلب از تخت پرید پایین...
شُش که قبل از قلب اونجا بود که گفت:
ـــــ ببین، به نظرت کار ما منطقی و درست بود ؟!
قلب...
گمشده ای می جویم!
امروز هم او را دیدم که از پشت پنجره خانه نگاهش خیره به من بود، با لبخندی ملیح مانند روزهای دیگر، چه آن روزهای غم زده...
بیابان مرگ
چند روزی است که در این بیابان سرگردانیم!! گویا در این بیابان بی انتها گم شده ایم!! دیگر نه آبی برای خوردن داریم، نه...
تفاوت ها
خیلی چیز ها باهم تفاوت دارن مثل شب و روز ، خوب و بد و......... اما تاحالا به تفاوت بین انسان ها و جانوران فکر...
خجالتی
سلام من خیلی خجالتیم وقتی میریم مهمونی می ایستم تا پدر و مادرم بیان. اون موقع پشتشون قایم می شم و می رم داخل خونه!!...
ارتش اهریمنان فصل اول – بخش یک
مرد آهسته آهسته قدم بر می داشت. صدا هوهوی باد شدیدی که می وزید او را می ترساند. اصلاً برای چه او به این جنگل سرد و...
آدم فضایی
تا حالا آدم فضایی دیدی؟!! آدم فضایی که با دستای درازش راه میره با گوشاش می بینه و با چشماش حرف می زنه!! من که به...
اتفاقات ناگوار مدرسه!
توجه! :این داستان ممکن است دارای محتوای خشن داشته باشد! کاری از رایان پاسلار...
اتفاقات ناگوار مدرسه!
روزی...
نجات جنگل روباه ها
رز داشت از مدرسه به خانه باز می گشت که دید روباه قرمز کوچک زیبایی دارد تند تند می دود. رز به طرف روباه رفت و پرسید:...
Last Wizard ، بخش اول
جیم با استرس به هر طرف نگاه می کرد انگار منتظر معجزه ای بود دستانش را مشت کرده بود و لب خود را گونه ای گاز می گرفت...
پاداش و جزاء
روزی مردی زحمت کش پس از سال ها جمع آوری پول توانست قنادی ای برای خود بر پا کند. در سالن این قنادی گل و گیاه و شیرینی...
کلبه ای در جنگلی وحشتناک
یکی از روزهای زمستان در جنگلی، با پدر و مادرم در کلبه کوچیکمون نشسته بودیم. کلبه خیلی سرد بود و من و مادرم از سرما...
شبی در جنگل
باز هم برای سفر به شمال داشتم چمدونم رو پر از لباس و کتاب و خرت و پرت میکردم که دیگه زیپ چمدون بسته نمیشد برای همین...
دستیار معلمی که ادبش کردیم!
با عرض احترام به تمام دستیار معلمان ...
زنگ آخر درس آمادگی دفاعی داشتیم. اون سال تازه این کتاب اومده بود به...
موفقیت در زندگی
وقتی وسط مخمصه گیر افتادی، تنها کسی که بهت کمک می کنه خودتی!!! یا تو قالب شاید علمی اش، همون چیزی باشه که بهش میگن...
آینه
تازه مدرسه تمام شده بود، داشتم با دوستم خوش و بش می کردم. هر کدوم از کارهایی که می خواستیم توی تعطیلات انجام بدیم می...
مادر من یک فرشته است
نور آفتاب مثل هرروز روی صورتم پهن می شود و صورتم را با دستهای گرمش نوازش می کند. پتو را کنار زدم و به طرف روشویی...
روزی که افسانه مرد
در آن هنگامه که آسمان خونین شد و زمین به لرزه درآمد، بادهای مرگ و اشباح درد خبر دیوانگی خدایان را با خود آوردند. خبر...
آخرین دیدار
هوا سردی قطب جنوبش را در یک شب تابستانی به رخ میکشد . کاپشنم تسلیم سرمای مهلک میشود و مرا در تار و پودش پناه میدهد...
هشدار
می گفت؛ مسئولین هشدار دادند که مراقب باشیم ویروس نگیریم!!! گفتم:
_ چه ویروسی؟ گفت:
_ همین که از چین اومده دیگه؛...
دنیای مجازی
می خوام براتون از دنیایی بگم که توش پر شده از آدمای متفاوت و عجیب که دنیای مجازی رو تشکیل دادند. اول از همه اون دسته...
سرو و چنار
روزی روزگاری یک درخت کهنسال سرو با درخت چناری شاد و خرم زندگی می کرد تا اینکه یک روز درخت چنار با ناراحتی گفت:...
سفید و سیاه
ما در دنیا زندگی نمی کنیم زندگی ما سایه ای است که از بالای هفت آسمان بر دنیا می تابد و این تابش تا آخر ادامه می...
سفر خیالی
چرا بعضی وقت ها ذهن خلاقی برای خودمان درست می کنیم؟
آیا تا به حال فکر کرده اید؟!!
ولی بعضی ها در ذهن خود گسترده...
اتاق نامرتب
چله زمستان که میشود، وسوسه می شوم کاغذ دیواری را عوض کنم، کاغذ دیواری همان جا بی صدا می ماند، نوبتش سرآمده ولی به...
یک صبح سرد و زمستانی
چشمانم را میگشایم. لحاف گرم و نرم را کنار می زنم. نفس های سردش را حس می کنم. گویا پاییز کوله بارش را بسته و سفر دور...