داستان های ارسالی
اگر هنوز داستان خودتان را برای ما ارسال نکرده اید، هم اکنون ارسال کنید.
شهر اِستِرِنجِر
ماجراهای شهر استرنجر قسمت ۱ «ساجاتو»
همه چیز توی شهر اِسترنجر عجیب بود.
آدم ها، اسم ها، حیوون ها، خونه ها، ماشین...
نقش آفرینانی که نمی دانند بازیگر اند
صبح که از خواب بیدار شدم؛
دستهایم را عقب کشیدم ، و با خمیازه روز من شروع شد.
دست و صورتم را آبی زدم و حالا احساس...
ماهی عروس
همه موجوداتی که در آن دریای آبی بزرگ و زیبا زندگی میکردند، به جشن عروسی دعوت شده بودند. وقتی ماهیها دور هم جمع...
نجات پیرمرد
کشاورزی در دهی (روستایی) زندگی می کرد.
او یک چاه نیمه عمیقی داشت که با آن چاه محصولات خود را آبیاری میکرد.
یک شب...
غول یخی
سرمای شدیدی زمین را در بر گرفته بود. دریاها کم کم به یخ های عظیمی تبدیل میشدن انگار عصر یخ بندان جدیدی در راه بود...
شاپرک
اون چیه بچه ها! چه زیباست شاید چیز زیبایی اونجا باشه! بدون هیچ مکثی رفتند ولی نه اون رو دیدن نه برگشتن تا برای ما...
وحشت آرامش بخش
پسر عموم خونه ای را خرید و اون را بازسازی کرد که در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا الان کسی در اون خونه...
ملاقات با انسان ها
به نام خدا
ماااااای گاد!!
بالاخره رسیدم به کهکشان راه شیری.
خب بزار ببینم کدوم سیاره بود؟؟؟
اها پیداش کردم سومین...
زمستان سرد
درمیان جنگل بزرگی که با درختان سر به فلک کشیده وزیبا .یک سنجابی زندگی میکرد که همیشه به فکر آینده و زمستانی که از...
کنج تنهایی
✨ به نام خدای دوستی ها ✨
نمیدانم چه اتفاقی افتاد....! اما به یک باره وقتی دقیق غرق تماشای محوطه شدم یکهو به خودم...
بارش شهاب سنگ
بنام خدای بزرگ
وقتی که شبا تو پشت بوم می شستم و به آسمون نگاه می کردم همش چشام دنبال یه شهاب سنگ بود که شاید ببینم...
شبهایی با مهتاب بزرگ
سلام.
- سلام عزیزم.
- وای ...تو...تو میتونی حرف بزنی ؟
- وقتی میدونی اینقدر غافل گیر میشی پس چرا سلام...
ترس
سردرگمی حسی ست عجیب و دیوانه کننده، حسی که میشه گفت چند روزی میشه که من رو به خودش آلوده کرده .....
حدودای ساعت...
دوست خوب رزی
یک روز رزی از خواب بیدار شد به خاله نرگس صبح بخیر گفت. بعد اینکه مسواک زد، صبحانه اش را کامل خورد و تا خواست تلوزیون...
امیدی که به زندگی بازگشت
هوای سرد زمستان تنم را می سوزاند. گویی از خشم این سرمای بی رحم آتش گرفته ام. از کودکی ام یادم می آید. قرار بود با...
بی پول
ـــ «میای بریم بیرون؟»
ـــ «کجا؟»
ـــ «نمی دونم، بریم یکم قدم بزنیم یه چیزی بخوریم، البته عصر الان نه»
ـــ...
چهار درس تاریکی
چهارتا! فقط چهارتا قائده لازمه که تورو به تاریکی به کشونه! اما اون چهارتا...
سال ۱۶۲۲ُ، ۱۸ سپتامبر. فرانسه. نیمه...
گذر از مه
۱۱دسامبر سال ۲۰۰۶
سه شنبه , ساعت ۸:۳۰ بامداد .
چند دقیقه بود که بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود.
سرو صدای...
اسباب بازی
به اسباب بازی در دستش خیره شده بود. چیزهای زیادی در ذهنش رژه میرفت. با همان افکار بچگانهاش از خودش پرسید:
ــ...
پسری با ماه گرفتگی
تنور را روشن کرد. در حالی که مشغول پختن نان بود، صدایی شنید. پیرمردی سبز پوش که لبخند میزد به او سلام کرد و گفت:...
پالتوی سپید
هو العشق
پالتوی سپید
(۱)توفان
توفان هنوز بر پا بود.
در هوایی به این سردی، چگونه میتوان با یک پالتوی سپیدِ...
سین تنبل
یک ساعت و نیم مانده به عید، آقای آینه سر سفره هفت سین، سینها را شمرد و دید که یک سین در سفره نیست. فکر کرد و فکر...
مکسی و من ۶
معلوم نبود مکسی کجاست! آره واقعاً تقصیر من بود نباید آنقدر سرزنشش میکردم کارم اشتباه بود و باعث شد مکسی بره! در همین...
آخر دنیا با مردگان متحرک بخش اول
شبکه خبرBBCساعت۱۸:۴۵
نیویورک
دکتر کلاوس:
ـــ ما ماده ای رو کشف کردیم که ضد ویروس و مقاوم در برابر زخم هاست!!...
بدکردی
روایت دختری که در کودکی عاشق میشود اما کسی حرفش را باور نمیکند!! سختی هایی میکشد که انسان های بزرگ دردشان برایشان...
وصیت ماه نشین ۳
ـــ می گما هنوز خیلی مونده تا برسیم یه روز، بعد از اینکه این طلسمو شکوندیم بیا بازم بیاییم اینجا!! اینجا که جاذبه...
من (فکر و خیال)
مغز چیز عجیبیست!! یهو کلی فکر داخلش انباشته میشود و همزمان هزار فکر و خیال فکر و خیال های متفاوت از آینده، درس، مشق،...
کافه دلربا
بعد از آن اتفاق وحشناک دیگر رز سابق نشد!! هربار خواست از نو بسازد زمین خورد و دیگر مثل قبل حوالی آن پاتوق همیشگی...
حس جنون
ـــ در تخیلاتت غرق شده ای! تو مجنونی!
ـــ باشد! من مجنونم! دیوانه ام! گمراهم...! تو که عاقلی، چرا پری آتشینی که در...
مادر
مادر در ستایش دنیای پر مهرت ترانه ای از اخلاص خواهم سرود گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.
شکوه و عشق را در...
دختر تنها
هورا ااااااا خودشه همینه همینه بالاخره میتونم شرکت کنم توی مسابقه شرکت کنم همینه..............
ـــ سلام النا ببین...
بیست و هفت – قسمت سوم
قسمت سوم فصل 1 - بی اختیار شدم!
زیر پتوی سفید جمع می شدم و تمام افکار منفی ذهنم را انکار می کردم. مرگ؟ فکر نکنم...
جیم گیمر ۱
فصل اول،قسمت اول،خواب عمیق...
ـــ هی گل ! جیم شرطو باختی!
ـــ ریکی دیگه حوصله بازی ندارم میرم به خونه فردا می...
اتوبوس، مرگ، خنده
خب داستانم از اون جایی شروع میشه که باید برم از کتابخونه به خونمون راستی من .........
__________________________...
دومین ملت عشق
اوه، باورت می شود؟ یک کتاب محشر پیدا کرده بودم! هنوز نخوانده بودمش، ولی آنقدر تعریفش را شنیده بودم که حاضر بودم برای...
در جست و جوی گنج (شبی پر از وهم)
ـــ پیش به سوی ماجراجویی، پیش به سوی گنج و پیش به سوی جزیره پانِستِرا.
ـــ بس کن لوسی، داری کلافم می کنی!!
ـــ...
قصه های سربازی ۱
یک، دو، سه، چهار. مثل همیشه صبح زود، آخه این چه زندگیه؟!! غلط کردم اومدم سربازی آخه اونم کجا؟!! طرفای کردستان. راستی...
وصیت ماه نشین ۲
ـــ باشه مرسی، سلام من یک نینجا ام! درست همون نینجایی ای که دلم می خواست برم روی یکی از سیب های مدرستون تا به جای...
بیست و هفت – قسمت دوم
قسمت دوم فصل 1 - لعنت بر آتش دزد!
آتش دزد آخرین کتابی بود که خواندم. داستان عجیب و نسبتاً احمقانه اش وادارم کرد تا...
جوجه کوچولو
به نام خدا
جوجه کوچولو🐣🐣
در روزگارانی پیش،باغی سرسبز وجود داشت.🍃
مردی پیر اما سرحال آن باغ را نگهبانی میداد که در...
مکسی و من ۵
مکسی گفت:
ـــ نکن! ماه رو کوچیک نکن!! آرش من فقط اینکه از نزدیک دیدمش برام کافیه!!
گفتم:
ــــ یعنی چی تو...
مادر
اونی که هواتو داره
اونی که مواظبته
اونی که محرم رازته
اونی که برات قصه میخونه
اونی که شب تا صبح مواظبته
اون...
درآنسوی؛ باورنکردنی!!!؟؟؟ روح دزد و آدم کش
درست جایی که فکرش رو هم نمی تونی بکنی چه جوری پیدایش شد؟! چجوری من رو دید؟! چجوری در آنجا ظاهر شد؟! آیا به کسی بگم...
وصیت ماه نشین ۱
سلام وای بالاخره بدترین روز زندگیم رسید باید به این داستان قدیمی عمل کنم! اون آخرین به جامانده ماه نشین بود که روی...
بیست و هفت – قسمت اول
قسمت اول فصل ۱ - خواب، قانون نانوشته
زمین سرد و خشک میزبان دانه های کوچک برفی بود. پنج روز هفته مسیر کوتاه خانه تا...
خواب بد
از خواب پریدم!! وای عجب خوابی دیدم! ترسیده بودم، رفتم سمت آشپزخونه مامان گفت:
ـــ صبح بخیر عزیزم حالت خوبه؟...
مکسی و من ۴
بالاخره روز سفر به کره ماه فرا رسید:
میخواستیم بریم کره ماه! میترسیدم آخه کار سخت و ترسناکی بود! اصلاً فکرشو...
شاهزاده مرگ پارت۲
و بعد شاهزاده کیانگ به شهر وانگان (شهر بدون وجود خارجی) رسید!! هیچ اتفاقی برای تسعو و هیسومی نیفتاده بود او با...
ساعت مطالعه
تصمیم گرفتم بروم سراغ درس و مشقم. کتاب تاریخ را آوردم و با هزاران درود به آش کشک خاله که در هر صورت مسئولیتش با...
ماجرا های پروفسور هادون ۳
آنچه گذشت:
پروفسور هادون که در کوه البروس در کشور روسیه دارای یک آزمایشگاه است و تک و تنها در آنجا زندگی میکند...
مکسی و من ۳
خب ببین مکسی من الان میرم دبیرستان و درس میخونم. دو ماه دیگه درسا تموم میشه و تابستون میرسه بعد میریم دنبال ماه...
باب اسفنجی به سبک من ۲
باب اسفنجی توی رستوران نشسته بود که یهو یک مشتری اومد و گفت:
ـــ سلام من یه همبرگر میخوام. باب اسفنجی گفت:
ـــ...
در جست و جوی گنج (به سوی جزیره)
ـــ فکر کنم پیداش کردم، آره همینجاست، جزیره پانِستِرا. توی کتاب قدیمی هم، همینو نوشته.
ـــ مطمئنی اَلِکس؟
ـــ آره...
قلب آهنی ۱
صدای قیچ قیچ در به آرومی شنیده شد، چشمام سوخته بود و نمیتونستم درست جایی رو ببینم!! سعی کردم شخصی که از در وارد شد...
محله ممنوعه ۳
ـــ تندتر برو سرباز! پا تو تا ته بزار روی گاز دیگه! ناسلامتی بنز سوار شدی نگران چی هستی؟!!
ـــ چشم قربان. ( قربان...
شاهزاده مرگ پارت ۱
زندگی جوری که به خواهی پیش نمیرود چه جوری تب و تابش را کنترل کنیم!! فرار کردن از دست آدمهایی که به خاطر دلایلی مرگت...
جنگل دردسر ساز ۱
جنگلی کنار جاده بود که هیچ کس جرأت نمیکرد وارد جنگل بشه!!! دوستی داشتم که نیکا نام داشت و خیلی پایه بود. راستی اسم...
پیراهن سفید
وقتی که تابستان بود و هوا گرم می شد پیراهن سفید آستین بلند میپوشید. صورت تو پری داشت. زمانی که حرف میزد صدایش را بر...
محله ممنوعه ٢
- تق تق! ... تق تق!
- کیه این وقت صبح!
- سلام خانم هاجسون.
- سلام پیتر ... اومدی دنبال جوزف!
- بـَ ... بـَ ......
محله ممنوعه ۱
" تمامی اسامی و مکان ها ساخته ی ذهن نویسنده است و می تواند واقعی یا غیر واقعی باشد."
سال ٢٠١٥ - لندن
ماجرای...
پسر موفق
روزی بود روزگاری بود. پدری بود به نام احمد. این پدر روزی به پسر خود گفت:
پسرم من یک خواسته از تو دارم. پسر...
آدم فضایی
درست موقعی بود که مادرم من را صدا زد و گفت که پسرم مسواکت را بزن و بخواب و بعد از مسواک زدن به اتاقم بازگشتم، روی...
گمشدگان یک معمای واقعی
همیشه برای تعطیلات عادت دارم به کوهستان برم. از طبیعت بسیار لذت می برم. از درختان، آبشار ها، صخره ها و هر چیزی که در...
یک رویای ساده
نمیدانم نامش را چی بگذارم، رویا یا واقعیت، گذشته یا آینده، شاید تنها ردی از یک خاطره فراموش شده باشد اما هر چه که...
باب اسفنجی به سبک من
ـــ یک سوال تا حالا شده که یک فیلم یا سریال و یا یک کتاب بخونید و دوست نداشته باشید پایان داستان اونطوری که نویسنده...
مکسی و من ۲
به یکی از پارک های نزدیک خونه ام رفتیم. به مکسی گفتم:
ـــ خب مکسی الان باید چکار کنیم چطور اون دوستت کرم خاکی رو...
ترسی نداشت که
صدای باندها آسمان تیره شب را میلرزاند. میکروفن را به لبم رساندم و گفتم صدای دستاتونو نمیشنوم!! حدود پانصد نفر همزمان...
تکرار
آخرین حرف هایش را نشنیدم؛ قبل از اینکه چشم هایش را برای همیشه ببندد. فقط نگاهش کردم. نه اشکی، نه آهی.... . جایی...
ماجراهای پروفسور هادون ۲
زینگ زینگ! زینگ!
ای وای صبح شده !
روی دکمه ساعت کلیک میکنم و خاموش میشود!
از روی تخت خواب بلند میشوم عینکم را بر...
مکسی و من
خوابم می آمد اما چون امتحان داشتم تا صبح باید درس میخواندم اما نمیدانم چه شد که خوابم گرفت صبح با کلی استرس بیدار...
آی کیو
تلفن همراهم را جواب دادم. مادرم بود. گفت:
ـــ تو رو خدا یه امروز و سعی کنید آبرو داری کنید!! قول میدم جبران کنم...
حواسمون به هم باشه
تو این روز ها که کرونا اومده خیلی چیز ها عوض شده!!! پشت گوشی با ایموجی احساسات خودمون رو نشون میدیم و بزرگترین...
ماجراهای پروفسور هادون ۱
سلام !
اسم من مارک است!
مارک هادون!
من پروفسور هستم!
نه!نه! فکر نکن من مثل اون پیرمرد های کسل کننده هستم!
من با...
پاریس ۴
با النا به حیاط رفتیم. حیاط پر از گل های رز و درخت بود.
النا گفت:
ـــ وااای دختر چقدر قشنگند!! راستی اون همستر...
صف نانوایی
فکر میکردم اگر داخل موهای انبوه فرفریش گم شوم پیدا خواهم شد؟!! لابد از آن پایین آسمان برایم فر میشد یعنی آسمان را...
دیدار با بیگانگان
مقدمه داستان:
در این سیاره آبی رنگ، که زندگی همه ما انسان ها در آن جریان دارد، هر روز اتفاقات عجیب و غریبی می افتد؛...
رفیق
سلام 💕ایندفعه میخوام براتون داستانی بگم از زندگی خودم یعنی از زندگی خودمو دوستام
میدونید هر آدمی توی کل دنیا باید...
پاریس ۳
صبح زود بیدار شدم و رفتم طبقه پایین میز صبحانه آماده بود خیلی دیر بیدار شده بودم!! همه صبحانه خورده بودند ♥ من هم...
آن سوی آفتاب
می خواهم به آن سوی آفتاب بروم. جایی که به آن تعلق دارم. من این جهان را دوست خودم نمی بینم. این دنیا پر از تاریکی...
زندگی موفق
یکی بود یکی نبود دختری بود که توی یه روستای فقیر زندگی میکرد. ده ساله بود که پدرش مریض شد و دیگه نتونست مثل بقیه...
امید داشتم!
من، محمد حسین امید داشتم حتی وقتی دوچرخه من را دزدیدند و باتری تبلتم خراب شد و دیگر هیچی نداشتم! امیدم را از دست...