هوا در حال تاریک شدن است، پیرمرد هیزم به کول از فرسنگ ها میگذرد برف دانه دانه بر هیزم ها و سر و صورت پیرمرد مینشیند گویی که ادمک برفی راه میرود . پیرمرد بدون توقف از میان الماس های ریخته روی زمین میگذرد . صدای پای پیرمرد در برف حس زندگی میدهد.
پیرمرد از کوچه های سنگ و گل میگذرد و سگی دارد که خسته هر لحظه می ایستد و به نشان خستگی زبانش را بیرون میکشد و دوباره با دویدن، خودش را به صاحبش که همان پیرمرد هیزم کش است میرساند.
پیرمرد قدم به قدم به خانه اش نزدیک میشود ، ناگهان بوی خوشی را احساس میکند. بوی سبزی پلو با ماهی دستپخت همسرش . دست را به شکم میمالد و لبخندی میزند که چقدر گرسنه ام.
قدم ها را تند تر میکند تا به درب خانه میرسد . در را باز میکند میبیند فرزندان و نوه هایش دور کرسی هستند و روی کرسی پر از میوه هایی که به هر آدمی زندگی دوباره میبخشند .
فرزندانش با دیدن پدر همه بلند میشوند.
عروس های پیرمرد هیزم ها را از او میگیرند و پسرانش او را در آغوش میکشند و به آهستگی او را به سمت بالای کرسی هدایت کرده و چای خوش عطری برای او میریزند . نوه هاش هر کدام صورت پیرمرد را میبوسند و کنارش مینشینند.
شام و دستپخت پیرزن خوش قلب را دور هم صرف میکنند. پیرمرد در قفسه پشت سرش شاهنامه را در می اورد و با صدای دلنشینش به سرودن اشعار شاهنامه میپردازد . نوه های خسته سر روی ران پدر بزرگ و مادر بزرگ گذاشته و خوابشان برده است.
محفل گرم مهر و صفای خانه پیرمرد هیزم کش همچنان گرم است.
شبی به یاد ماندنی در کنار خانواده و فرهنگی اصیل ایرانی، چقدر لذت دارد باهم بودن. چقدر لذت دارد احترام و محبت . شب یلدا پاسداشت فرهنگ مهر و محبت ، فرهنگ نیک و نیک ورزی ، آیین کهن ایران باستان بر همه ی ایرانیان و ایران دوستان جاودانه باد .
در این داستان چند نکته مهم به کار بردم که شامل:
شب یلدا_احترام به بزرگتر_پاسداشت فرهنگ ایرانی_دور هم بودن_ نان حلال در اوردن _ لذت باهم بودن_غذای خانگی و دستپخت زن ایرانی_