داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

ساعت کوکی عمر

نویسنده: محمد حسن لطفی

پیرمرد آرام آرام از شیب تند تپه روستا به سمت پایین سرازیر شد. و به سختی در برف سنگین و هوای مه‌آلود قدم برمی‌داشت. پیرمرد، می‌دانست که ساعت کوکی عمرش به زودی به صدا خواهد آمد؛ او باید از خواب دنیا بیدار شود تا به جهانی بزرگتر و ناشناخته‌تر برسد. در همین حال بود که به حرکت به سمت روستا خاتمه داد و از شدت کمردرد به عصای چوبی خود تکیه داد. او سرش را بالا گرفت و با نگاه‌های خود به جای جای روستا عمر ده‌ها ساله خود را مرور می‌کرد،از شیرینی‌های کودکی گرفته تا دوران پیری و فرتوتی خود؛

ناگهان مادرش را که سال‌هاست این دنیا را ترک کرده کنار چشمه ی پر جنب و جوش روستا دید!.

مادری خسته اما پر امید که در حال شستن لباس‌ها بود و کودکی که به مادرش تکیه داده بود. و پاهای خود را در آب سرد چشمه گذاشته بود. و با تعجب به قورباغه‌های چاق و چله و پر سر و صدای چشمه نگاه می‌کرد.

پیرمرد لبخندی زد و این صحنه همراه مه از مقابل دیدگانش محو شد.

پیرمرد سرش را چرخاند و و درخت گردو ی بالای تپه را دید؛ همینطور به درخت زل زده بود که مردی را دید که به درخت تکیه داده بود، و نی می‌زند صدای نی برای پیرمرد خیلی آشنا بود.

پیرمرد چشمانش را بست و دوباره باز کرد. این بار در کنار مرد نوجوانی را دید که با چوب دستی به دنبال بزها افتاده بود. و با صدای بلند می خندید

چوب دستی برای پیرمرد خیلی آشنا بود او رویش را برگرداند و عصایی که به آن تکیه داده بود را دید،بله این همان چوب دستی است.

قطره اشک بر روی گونه پیرمرد به راه افتاد و در میان ریش سفید و بلندش پنهان شد.

همین خاطرات در مقابل چشم‌های پیرمرد به طور مداوم تدایی می‌شد. که ناگهان پلک هایش سنگینی عجیبی را به خود حس کرد.

او چشمانش را بست و صدای زنگ ساعت را به خوبی شنید و بر زمین دراز کشید و دیگر هیچ وقت بلند نشد….

 

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

"*" indicates required fields

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.