کبوتری را دیدم از دور
دیدم از دور که او هم زائرت بود!
یه دنیای غریبه که از، دوریِ تو
چه تاریک شده است!
دلم تنگ شده است
دلم تنگ حرم، باز شده است
غرق غبار!
ولی حیف که هرگز
منم نیستم آنجا…
کجا میتوانم بروم
که دستانم خالی است
بسیار!
بسیار شدهام خیره به دیوار
بسیار از دوریت من شدهام
هر چه که خواهی شدهام
خاکیِ خاکی شدهام…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.