رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

جنون

مرا دختر آبی صدا کن! به ساحل بپیوند و نامم را بی پروا فریاد بزن! تنت را رها کن و روحت را به نسیمِ گرم بسپار. بگذار هیاهوی باد گیسوانت را ببوسد و به رقص وا دارد. چشمهایت را ببند! پاهایت را از بند رها کن و به میهمانی ماسه ها برو! بگذار ذره ذره وجودشان ستایشت کند و به کف­های نقره فام بسپارد. جلوتر که بیایی مرا خواهی دید! به چشم­های منتظرم بنگر و بگذار در یک نگاه عشق وجودم را شعله ور کند! بگذار شعله­هایش مرا به آسمان برساند و به اوج خود بکشد. دست­هایم اکنون به سوی تو درازند. بنگر! چه می بینی؟ آغوشم مالامال از محبت توست! صدایم کن! بگذار نوایت با نوایم یکی شود و با آواز باد به آسمان برسد. صدایم کن! قلب آبی­ام منتظر آواز گرم توست! دریا صدایم کن! دختری از جنس مهربانی…. 🌊💙

 

ارسالی از : سارا نیکنام

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

3 نظرات

  1. Avatar
    یگانه کریمی می گوید:
    25 بهمن 1399

    سلام خوب بود
    آفرین

    پاسخ
  2. Avatar
    پریا نعمت الهی می گوید:
    19 مهر 1399

    سلام داستانت خیلی قشنگ بود. در واقع یه جورایی دلنوشته بود. دختری از جنس مهربانی…
    فقط تنها چیزی که من نفهمیدم چرا جنون؟

    پاسخ
    • داستان نویس نوجوان
      داستان نویس نوجوان می گوید:
      21 مهر 1399

      با سلام، این متن ارسالی در دسته بندی نثر ادبی قرار گرفته است.
      با تشکر از همراهی شما

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *