رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

وقتی گرگ ها بیدار می شوند (قسمت هفتم)

نویسنده: حدیثه نوری

برای مطالعه قسمت ششم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: وقتی گرگ ها بیدار می‌شوند (قسمت ششم)

دختر عصبانی : اگه کمکم کنی منم لطفت و جبران می کنم
خانم محترم: کار خودتو از الان حل شده بودن راستی اسم شما چیه من اسمم ندا فامیلیم موحد من وکیلم 😎
دختر عصبانی : من اسمم فرانک من کاراته کار می کنم نقاش هستم شعر می گم و متا سفانه حسابدارم 😑
ندا خنده ریزی کرد هردو رفتن دفتر مدریت بعدز چند ساعت حرف زدن و کندو کاش متو جه شدن مرد کیف و اشتباهی برداشته 🙃
بعد از اتمام ماجرا حامد و اون مرد کنارهم روی صندلی نشسته بودند مرد با طعنه به حامد گفت :
آقا پسر شما تازه از ژاپن برگشتی
حامد با تعجب و سر ی رو به پایین گفت : نه چطور ؟
مرد : خوب پس چرا اینقدر عذر خواهی میکنی اونا باید عذر خواهی میکردن
حامد : آآ آ آ آ آ خه میدو نین من فکر کردم چون تو کارشون ددددخالت کردم باید عذر خواهی می کردم
مرد نگاهی به سر تا پای حامد انداخت چیزی که می‌دید پسری بود خجالتی با لباس های کهنه شلوار مشکی رنگی که زانو انداخته بود پیراهن قهوه ایی رنگی که از مد افتاده با ژاکت طوسی رنگ دست هایی که بر خلاف پو ست صورتش روبه تیرگی می رفت صورتی سفید که به قرمزی می زد با لب های ترک خورده جمع جور چشم هایی هم رنگ با مو های قهوه آئیش بایک بینی جمع جور و نگاه هایی که جرئت نگاه انداختن در چشم دیگران رانداشت
با افاده ابرو هاشو بالا انداخت و سرشو به نشانه تاسف تکون داد و گفت : خوب بیخیال این حرفا از ظاهرت پیداست دنبال کاری من چندتا شرکت دارم می تونی بیای پیش من کار کنی تو پسر خوبی هستی
اینم کارتم، اسم من وحید راستی اسم تو چیه
حامد : واقعا چههههه عا عا عا لی من حامد م آقا
آره دنبال کارم از لطفتون ممنونم
وحید : تو چند سالته
حامد ۲۰ سالمه
و حید : سواد داری
حامد : بببله و لی فقط برای کار نمیخوام برم شهر من میخوام برم دانشگاه آقا
و حید : خوب هر وقت اومدی شرکت من اسم تو بگو بدون و قت قبلی بیا خیلی جالب من با تو هم سنم
اونا در حال حرف زدن بودن که
یک پیرمرد پیرزن و چند ساعت بعد یه پسر جوون وارد هتل شدند

برای مطالعه قسمت هشتم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: وقتی گرگ ها بیدار می‌شوند (قسمت هشتم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه نوری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *