رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

تلاش

نویسنده: گلناز تقوائی

از طرف دبیرستان قرار شد که دانش‌آموزان را برای گردش به طبیعت ببرند؛ روز اردو همهٔ دوستان کنار هم نشسته بودیم. خانم محسنی یکی از دبیران دوست‌داشتنی کلاس ما بود، که با ما به گردش آمده بود. تصمیم گرفتیم که با خانم محسنی در‌اطراف باغ کمی قدم بزنیم؛ خانم محسنی:«دوستان همه به اون عقاب نگاه کنید». همه سرهایمان را به‌سوی آسمان گرفتیم و به عقاب نگاه می‌کردیم؛خانم محسنی ادامه داد:« درس امروز شما…»هنوز حرف خانم محسنی تمام نشده بود که شادی با لحن ناراحتی گفت:« وای خانوم امروزم باید درس بخونیم!؟» خانم محسنی رو به شادی:« دخترم من هنوز چیزی نگفتم…حالا که این‌طوریه این قلم‌ و کاغذ رو بگیر و بنویس شاید این حرف امروز من یه روزی به‌دَردِت بخوره». من اجازهٔ صحبت خواستم؛ معلم:« بگو شیرین». من:«خانوم اگه اشکالی نداره من می‌نویسم، لطفاً قلم و کاغذ رو به من بدید». شادی:« آره خانوم، شیرین می‌نویسه». معلم:« حالا که اصرار می‌کنی باشه بنویس».

همه سرپا گوش بودیم؛خانم محسنی:« خب داشتم می‌گفتم عقاب ۷۰ سال عمر می‌کنه اما وقتی به ۴۰سال که برسه، چنگال‌هاش بلند میشه و دیگه اون انعطاف گرفتن طعمه و شکار رو از دست میده. دراین موقع نوک تیزش خمیده و بلند و کُند میشه؛ شهبال- های کهنسال براثر کُلُفتی پَر به سینه می‌چسبند و پرواز واسَش سخت میشه. این‌جا این عقاب سر دوراهی مرگ یا زندگی قرار می‌گیره؛ اگه مرگ رو انتخاب کنه که هیچ اما اگه زندگی رو انتخاب کنه باید از نو متولد بشه…». نسرین:« چه‌طوری عقاب می‌تونه از نو متولد بشه؟»

معلم ادامه داد:« عقاب به قلّه‌ی بلندی میره؛ آن‌قدر نوکش رو به صخره‌ها می‌کوبه تا کَنده بشه و منتظر می‌مونه تا نوک جدید بروید. با نوک جدید تک‌تک چنگال‌هاشو می‌کَنه تا چنگال جدید دربیاد و بعد‌آن شروع به کَندن پرهای کهنه می‌کنه». من:«چه‌قدر دردناک؛چه‌طوری طاقت میاره!؟». معلم:«این کار تقریبا ۱۵۰ روز طول می‌کشه؛ اما بعد پنج ماه عقاب تازه‌ای متولد میشه که می‌تونه ۳۰سال دیگه هم عمر کنه… پس برای زندگی‌کردن باید تغییر کرد، رنج کشید، از آنچه که دوست داری باید بگذری،  عادت‌ها و خاطره‌های بد رو باید با از یاد ببری یا بمیری….پس استاد تغییر باش نه قربانی تقدیر».

بعداز این‌که به خانه رسیدم، تصمیم گرفتم این مطلب خانم محسنی را تا ابد آوازهٔ گوشم کنم؛ و اگر روزی دچار مصیبت شدم، خودم را تسلیم سرنوشت نکنم و برای زندگی و خوشبختی‌ام بجنگم.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: گلناز تقوائی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    گلناز تقوائی می گوید:
    5 اردیبهشت 1401

    ممنون عزیزم
    منم برای شما آرزوی بهترین‌ها رو دارم
    امید که این داستان تلاش رو سرمشق زندگی‌ات قرار دهی و بدونی که انسان با تلاش است که جاودانه می‌ماند.
    با آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون برای شما عزیز دلم

    پاسخ
  2. Avatar
    مهسا تقوائی می گوید:
    4 اردیبهشت 1401

    بهترین داستانی که خوندم،همه چی بسیار عالی نوشته شده،انشالله همیشه تو کارتون موفق باشید و یه روزی تو کل کشور نامتون بدرخشه…

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *