داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

ننه عشرت

نویسنده: رسول اکتسابی

ننه عشرت در محله پایین شهر و کنار مسجد جامع کبیر منزل داشت، خانه اش ساده و قدیمی و دلش با صفا و مهربان بود.
او با سختی گذران زندگی کرده است و می گفت در کوچکی، پدرم کربلایی فضل الله را از دست دادم و یتیم بزرگ شدم.
ننه عشرت چندین بچه داشت و یکی از پسرهایش در جنگ ایران و عراق سال 64 در عملیات والفجر هشت بعنوان غواص شهید شد. جنازه پسرش نیامد و او همیشه چشم به در بود که علیرضا بیایید.
بعد از چندین سال و تحمل دوری، آخر جنازه پسرش که چند تکه استخوان بود برایش آوردند تا آرام بگیرد.
ننه عشرت به ذکاوت بین همسایگان و خویشاوندان شهره و کارهایش براساس حکمت و دلیل بود. همسایگان و خویشاوندان به خوبی از او یاد می کنند و دستگیر نیازمندان بود. او دست دلباز و قانع بود و چیزی را در منزل نگهداری نمی کرد و به خدای روزی رسان ایمان قلبی داشت.
یکی از همسایه قدیمی شون می گفت ننه عشرت همش میگه خدا ،خدا هم براش درست میکنه ،
همچنین تکه کلامش الحمدلله بود، روزی یکی از بچه های خواهرش پاش شکسته بود بهش زنگ میزنه میگه خاله جان پام شکسته است، میگه الحمدلله
بچه هاش وقتی بهش زنگ می زدند و می گفتند ننه کی پیشت است، می گفت خدا و امیرالمومنین و یازده فرزند حضرت زهرا(س)،
ننه عشرت نوه زیاد دارد و هر سال یک نفر کنکوری داشت، او به نوه ها عشق می ورزید و به حد جانش آنها را دوست می داشت، برای اینکه نوه ها در کودکی به خانه اش بروند برای آنها لوپ لوپ شانسی می خرید و چون خودش اسم آن را بلد نبود به نوه بزرگ می گفت برایش بخرد.
بچه هایش خانه قدیمی او را با خانه جدید در فلکه گل تعویض نمودند تا منزلش نزدیک پسرها و دخترهایش باشد.
ننه عشرت چای سبک و بعبارتی رقیق می خورد و استکان و زیر استکانی مخصوص بخود داشت و می گفت چای باید تازه دم باشد. لذا چای را در قوری چینی کوچک دم می کرد و چای فلاکسی را دوست نداشت.
بعلت کهولت سن و نیاز به مراقبت مدتی منزل دخترش زری بود، دخترش زری مثل پروانه دور شمع مادر می چرخید و به او خدمت می کرد. شوهر زری، کللعلی بسیار مرد شریفی و احترام خاصی برای مادرخانمش قائل بود. محبت بین کللعلی و مادر خانم محبت مادر و فرزندی بود و از حد دامادی فراتر بود.
یکبار که زری می خواست برود مشهد، کللعلی و دخترش از ننه عشرت مراقبت نمودند. دختر کللعلی می گفت شب ها بابام داخل راهرو می خوابید تا مادر بزرگ را برای رفتن به سرویس بهداشتی کمک نماید و زمین نخورد.
ننه عشرت قصه ما دائم الوضو بود و علیرغم مشکلات برای گرفتن وضو، این سختی را با جان می خرید. همین کارش او را نورانی کرده بود و آرامش خاصی به خودش و اطرافیان می داد.
خیلی دوست داشت بچه هایش دورش باشند و بهش سر بزنند.
اواخر بچه ها در منزل خودش بطور نوبتی از مادر نگهداری می کردند.
نوه ها نیز به پدر و مادر در نگهداری و مراقبت مادربزرگ کمک می کردند.

ننه عشرت اول آذر سال 1400 در سن 88 سالگی دعوت حق را لبیک گفتند و به دیدار فرزندش رفتند و در جوار رحمت حق آرام گرفتند.
روحش شاد.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رسول اکتسابی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    زهرا قریبی می گوید:
    21 آذر 1401

    بسیار عالی بود.خدا قوت

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *