در جمع بزرگان، بهلول نیز حضور داشت و سرقت فضل می نمود…
مردی سراسیمه وارد مجلس شد و گفت:
ای بزرگان، خر من گم شده است و من از دوری او، تاب گذران دخل و خرج زنگی ندارم، آیا او را ندیده اید…؟!!!!
مردی با تکبر گفت:
خدارا شکر که تو بر آن سوار نبودی، زیرا باید تو را هم می یافتیم…
به جست و جوی خری باش، که راه سرای خویش بداند.
بهلول رو به مرد متکبر کرد و گفت:
اگر دو برابر قیمت هر را به تو بدهد، او را به زمان مشکلات یاری خواهی نمود…؟!!
مرد متکبر با غرور گفت:
آری… چه بهتر از مطربی
بهلول رو به مرد خر گم کرده نمود و گفت:
بیا از خر خود بگذر و این خر را به جانشینی خر گم کرده است ببر که هم راه سرای خویش می داند و هم در تحمل بار غم و غصه و مشکلات، مطربی نماید.
ولی قیمتش دو چندان است…
چون این خر ناطق است و خریت را لایق…
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.