رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

آن پایم را بشکن

نویسنده: میثم علیزاده

روزی دخترکی در کوچه ای خلوت در حال عبور بود که جوانی چوب به دست، به سمت او رفت تا کیفش را به سرقت ببرد…
دخترک در حال التماس بود که پیرمردی وارد آن کوچه شد و رو به جوان گفت:
ای مرد جوان،،، از آن دخترک چه می خواهی…؟!!!!!
جوان رو به پیرمرد گفت:
اگر یک قدم جلوتر بیایی… پایت را قلم می کنم.
پیرمرد بر روی زمین نشست و پایش را از جا درآورد و رو به جوان گفت:
در زمان جنگ، جلوی آن بعثی ها که قصد جان و مال و ناموس ما را داشتند، ایستادم و یک پایم را دادم،،،،،
پای دیگرم مال تو….

جوان به یکباره چوب از دستش افتاد و با چشمان اشک بار از کوچه گریخت…
سال ها بعد….
آن جوان را مجدد دیدم….
اینک در پاسداری از مرزها، باید بگویم که بی شک، پاسدار قابلی است.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: میثم علیزاده
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *