رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

دلتنگی مادربزرگ

نویسنده: سارینا احمدزاده

من از هر چیزی که بوی انتظار بدهد بیزارم..
نمیتوانم منتظر بمانم ، تا بالاخره یک روز تو را دوباره ببینم، مشتاقم، بیقرارم، من به شما اجازه نداده بودم که ترکم کنید،
شما در تمام سال های زندگیم با من مهربان بودید.
حتی روزی که در تخت بیمارستان به من قول دادید که هیچ چیز مهمی نیست.. من دلم خوش بود که بر میگردید، ولی به قولتان عمل نکردید.
مادربزرگ حال دارد دیر می‌شود
سال ها گذشته است و من هنوز منتظرم، تا یک روز برگردی و چادر نماز همیشگی ات را سرت کنی…
و باز هم برایم قصه بگویی..
میدانم !
قصه هایت قشنگ ترین چیزی هستند ،که بوی زندگی دوباره می‌دهند.
مادربزرگ دوست خوبم !
دلم تنگ چشمای مهربانت است.
کاش بودی و می‌دیدی که 10 سال بزرگتر شدم ..

#دهمین_ سال_ بدون_ تو🖤

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: سارینا احمدزاده
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    علی اکبر وزان می گوید:
    30 آذر 1401

    عجب متن سحر آمیزی…
    جادو کرد اشک هایم را

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *