رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

کوله پشتی من

نویسنده: عاطفه حیدری

حدود 6نیم عصر زمستان بود آخرین کلاس روز دوشنبه تمام شد باتمام بی حوصلگی کوله پشتی ام را برداشتم با بچه ها خداحافظی کردم هوا بارانی سرد بود ولی دوست داشتم پیاده به طرف خانه بروم ی مقدار هوا مه آلود بود به طرف کافه نزدیک دانشگاه رفتم دوتا کافه پشت سرهم من اون کافه با تم چوبی دوست‌داشتم نزدیک کافه شدم ی نگاه به ساعت کردم وارد شدم بوی خوش قهوه و شکلات مشامم را پر کرد اولین صندلی کنار پنجره نشستم ی قهوه ترک ی مقدار کیک گردوی سفارش دادم منتظر آماده شدن سفارشم بودم نگاهم به خیابان بارانی مه آلود بود که ماشین ها با سرعت کم پشت هم میرفتن سفارشم آوردن برای فراموشی امتحانات نزدیک، یک آرام بخش موقتی مثل قهوه تو روز بارانی خوب بود.نگاهی به ساعت انداختم یک ساعتی گذشته بود باید زودتر میرفتم هوا سرد بود راهم طولانی تر میکرد اولین تاکسی سوار شدم تا میدان اصلی برم و بقیه اش را پیاده بروم.
به میدان اصلی رسیدم پیاده شدم تمام مسیر با خودم حرف میزدم که امتحانات چجوری پست سر بذارم یکدفعه صدای شنیدم که گفت من کمکت میدم گمان کردم صدای شخص دیگه ای بوده که با کس دیگ صحبت میکرد دوباره به مسیر ادامه دادم دوباره صدای شنیدم که گفت دختر من کمکت میکنم صدا از پشت سرم بود احساس توهم داشتم به خانه رسیدم کوله پشتی ام را پرت کردم که دوباره صدا آشنا آمد که گفت منو پرت نکن دختر دردم آمد! نگاهی به کوله پشتی کردم گفتم تو بودی صحبت کردی مگه صحبت میکنی یا من دیوانه شدم صدا ملایم آرامی گفت دیوانه نیستی من کوله پشتی تو هستم من برای تمام امتحاناتت کمکت میکنم!صحبت کوتاهی باهاش داشتم،استراحت کردم حس خوشحالی داشتم که کوله ام کمکم میکنه برای امتحاناتم.
روزهای بعد با خوشحالی بیشتری به دانشگاه رفتم نزدیک امتحانات شد کوله خوب من در تمام درسهایم کمکم کرد شبانه روز درسهایم خواندم برای امتحاناتم آماده کامل شدم.
اولین امتحانم با موفقیت تمام کردم و دومی و سومی….‌.آخرین روز امتحانم هم تمام شد به طرف خانه رفتم برای دیدن کوله پشتی خوبم سریع به اتاقم رفتم کوله پشتی ام برداشتم ازش تشکر کنم بهش خبر بدم همه امتحاناتم با رتبه عالی تمام شد هر چه کوله ام تکان دادم صدای نیامد آخه چت شده چرا بامن حرف نمیزنی،ناامید شدم تکه کاغذی با دست خط خودم دیدم که نوشته بود تو بی نظیر هستی تو توانای انجام همه کارها داری..

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: عاطفه حیدری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

3 نظرات

  1. Avatar
    علی اکبر وزان می گوید:
    10 دی 1401

    گاهی به اینکه بدونیم برای کمک یکی هست خیلی حسه خوبیه

    پاسخ
  2. Avatar
    من می گوید:
    10 دی 1401

    عالیی👌👌👌👌👏👏👏

    پاسخ
    • Avatar
      سارا می گوید:
      10 دی 1401

      سلام چسبید انگار تو داستان بودم

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *