داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

خانه بغلی

نویسنده: ماهان خلیلی

آن شب بسیار خسته بودم؛ زمانی که مست و خواب‌آلود به خانه رسیدم، درک درستی از موقعیت اطرافم نداشتم.
نمیدانم در را چطور باز کردم، اما وقتی وارد شدم چراغ‌های خانه خاموش بود.معمولا خانواده‌ام منتظر من بودند تا باهم شام بخوریم، ولی شاید امشب اتفاق خاصی افتاده بود.
چیزی نگفتم و سمت اتاق خوابمان رفتم.
زمانی که وارد اتاق شدم، مرد دیگری را کنار همسرم دیدم که خوابیده.
عصبانی شدم. من مست بودم و قدرت تصمیم‌گیری درستی نداشتم.نمیدانم چطور اسلحه را بیرون کشیدم و به هردویشان شلیک کردم.
کمی آنجا ایستادم و به تختی که به رنگ سرخ درآمده بود نگاه کردم تا اینکه تلفنم زنگ خورد.
بدون نگاه کردن به نام تماس‌گیرنده پاسخ دادم.
صدای همسرم از آن‌طرف خط گفت:«جیم، کجایی؟ صدای شلیک از سمت خونه همسایمون آقای هاربر شنیدم!»

بر اساس داستانی واقعی
با اندکی تغییر

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ماهان خلیلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    احمد می گوید:
    6 بهمن 1401

    داستان جالب و آموزنده ای است ، اما یک ضعف دارد ، راوی می گوید : نمی دانم در را چطور باز کردم ؟
    به راستی ، راوی چگونه وارد خانه شد ؟
    این سوالی است که نویسنده باید پاسخ بدهد .
    با آرزوی موفقیت برای آقای ماهان خلیلی .

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *