همهچیز از اختراع شرکت آن پسر شروع شد؛ اریک هانسون، که رویای جاهطلبانهای داشت، موفق شد یک ربات هوش مصنوعی پیشرفته متمایز با نسخههای دیگر بسازد. آن نسخه نهتنها میتوانست سخن بگوید، بلکه احساسات انسانراهم درک میکرد. میتوانست در لحظههای دشوار تصمیمهای درست بگیرد و دقیقا مثل یک انسان رفتار کند.
بعد از رونمایی از آن ربات، دنیا دگرگون شد؛ مخلوقات فلزی را جایگزین انسان کردند، چون سریعتر کار میکرد، چون حقویقی دریافت نمیکرد.
روز پنجم اکتبر 2٠66،رباتها قتلعام را شروع کردند. اول خود اریک و خانوادهاش کشته شدند.
سپس تمام بشر در کمتر از یک سال نابود شد.انسانها که در فکر تغیر سیارهی خود بودند، به دست مخلوقات خود نابودشدند و زمینشان در دست ماشینها قرارگرفت.
شاید بپرسید من چه کسی هستم؛ من کسی بودم که نادیده گرفته شد. کسی بودم که همیشه در سایه اریک بود.
من بودم که آن دستورات را صادر کردم! من بودم که بشر را نابود کردم؛ بهجز یک زن.
من او نسل جدیدی از بشر را آغاز میکنیم و خدای انسانها تازه متولد شده میشویم.
«روزی به حرفم میرسید که؛ هوش مصنوعی، خطرناکتر از سلاح هستیهایه!»
“ایلان ماسک”
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.