شب که میشود، آسمان چشمک میزند و مرا به خود فرا میخواند.
شب همراه خود تاریکی را میآورد. تاریکی هم من را به اوج حقیقت میرساند. سیاه تر از سیاه. اما در دل آن سیاهیِ شب، روزَنه ای از نور میتوان دید؛ روزَنه ای از امید.
میدانم زندگی گاهی خود را تاریک میکند. اما آن چیز که مهم است؛ این است که در دل آن تاریکی نوری پیدا و خودمان را به آن نور امیدوار کنیم. چراکه همان نور کوچک میتواند سیاهی ها را بشکند و تمامش را از آن خود کند. موقعی میتوانی آن نور را ببینی که تمام افکار و تمام انحرافات را کنار بگذاری. همان موقع هست که تو میتوانی کور سوی امید را در همان تاریکیِ دل ببینی…
* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
4 نظرات
و تو گاهی میتوانی خود آن امید برای خودت باشی !
کاملا درسته^^ مرسی ازت
درود بر شما. قلمتان استوار و قلبتان مملو از حقیقت
خیلی ممنون از لطفتون 🌸