رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

ماهی کور

نویسنده: دیانا ثنایی فرد

از وقتی که متولد شدم . دنیا ام سیاه و تاریک است . حتی وقتی نور خوشید بهم بر خورد می کند هم برایم تاریک است. دوستانم اسپارکی و دوری می گفتند که وقتی متولد شده اند یک نور سفید دیده اند که بعد از 2 ثانیه مادرشان را دیدند و مادرشان را بقل کردند . اما من وقتی متولد شدم همه جا برایم تاریک بود مادرم متوجه نشده بود که من بینا نیستم ولی از وقتی که 2 ماهه شدم فهمید که من نابینا هستم . وقتی که 1 ماهه بودم مادرم گفت: ببین چه برگ زیبایی! تو می توانی هر شب روی این جلبک نرم بخوابی! من ان برگ را ندیدم و وقتی شب شده بود مادرم گفت بیا در برگ بخواب من وقتی می خواستم روی برگ بخوابم اشتباهی رفتم و روی یکی از مرجان ها خوابیدم . چند هفته بعد مادرم متوجه رفتار هایم شده بود که نشان می داد من نابینا هستم .صدای گریه مادرم را می شنیدم. در همان لحظه حس کردم توری امد و من را به جایی برد . یک جایی برد که وقتی من از ان طرف به ان طرف می رفتم می خوردم به شیشه ای از ان مو قع دیگر صدای مادرم را نشنیدم
ان جا طوری نبود که مادرم برود برایم غذا پیدا کند . کسی می امد و به من و اسپارکی و دوری و یک ماهی دیگر غذا می داد . وقتی غذا می داد من لرزش اب را حس می کردم که دوستانم دارند به سمت غذا می روند ولی من چون نابینا بودم غذا را نمی دیدم و سپس بعد از 2 ماه از این دنیا رفتم و در ان دنیای دیگر . دنیا را روشن می دیدم.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: دیانا ثنایی فرد
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

3 نظرات

  1. Avatar
    سایان می گوید:
    23 بهمن 1401

    خوب نبود چون داستان برای نوجوان باید حقیقتی تلخ را نداشته باشد و اخر هر داستان مردن نباشد

    پاسخ
    • Avatar
      دیانا می گوید:
      30 بهمن 1401

      ممنونم ^^

      پاسخ
  2. Avatar
    faeze می گوید:
    22 بهمن 1401

    خیلی قشنگ بوددد 🤧🤧

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *