َخب بهتره بگم اسمش جونا بود…
اهل امریکا بود و درونگرا .
بهتره بگم شخصیتش عجیب بود! …. خیلی عجیب!
زندگی واسش مثل سم بود و مثل بچههای عادی عاشق عروسک نبود…
همیشه گردن عروسک هاشو میزد !
با اینکه شانزده سالش بود مثل ادمهای چهل ساله بود …
بیشتر از سنش میفهمید و تا اخر همه چیز میرفت….
یک دوستس داشت به نام ریلا.
صمیمی ترین دوستش بود و عاشق حرف زدن بود !
ریلا عاشق یک پسر شده بود به نام (جان).
ریلا با جان قرار گذاشته بودن.
عشق اونا یک طرفه بود .یعنی فقط ریلا جان رو دوست داشت.یک موضوع مهم دربارهی جان بگم که اون خوناشام بوده!
ریلا با جان زیر زمین مدرسه قرار میگذارند
ریلا با یک دامن و لباس پایین زیر زمین میره و در انتظار جان قرار میگیره.
جان وارد زیر زمین میشه و ریلا رو میبینه !
ریلا میپره بغل جان. در هین پریدن دامن ریلا به یک تیزی برخورد میکنه و دامن ریلا پاره میشه!
البته بلکه دامنش پاره میشه وقتی میخواسته دامنشو از تیزی جدا کنه دستش بریده میشه و خون راه میفته
همینطور که گفتم جان خوناشام بود
جان خون ریلا رو میبینه و چشماش مثل یک جن قرمز تیره میشه
با زبانش لب هایش را لیس میزنه و بدو بدو و بدون درنگ شروع میکنه به دویدن.
انگشت ریلا را جوری گاز میگیره که انگشتش قطع میشه و گوشت ان جدا میشه ….
در دهان جان پر از خون میشه و یکی از بچه های کلاس به زیر زمین میاد و و جیغ میزنه
بچه های مدرسه به مدیر میگن و زنگ میزنن به امبولانس .
امبولانس از راه میرسه و ریلا رو به بیمارستان میبرند و جان رو به زندان!
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
3 نظرات
یه ذره داستانت کوتاه بود و خیلی سریع پیش میرفت ، اما اگز یکم جزییات بهش بدی و واقعی ترش کنی میتونه داستان خوبی دربیاد . عیدتم مبارک😃🥰;-)
اسم داستان جونای عجیب عریب بود ولی هیچ ارتباطی با جونا نداشت !
به جای اینکه درمورد جونا توضیح داده بشه
یهو رسید
به
جان و ریلا !
و جان هم خوناشام از آب در اومد
و البته هیچ دیالوگی نداشت
و مفهوم خاصی رو نمیرسوند
بعضی جاها کتابی نوشته شده بود
و بعضی جا ها هم
گفتاری !
خداییش چرت بود