داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

ضحاک

نویسنده: علی خلیلی یکتا

بخش اول – شروع

حمید خیر اندیش یکی از مبرخین و تاریخ نگاران ایرانی که با دیدن یک طرح و متون موجود در زمین و….تونست یک داستانی از ضحاک بنویسه که باعث شد دید مردم به ضحاک عوض بشه نه ضحاک شاهنامه بلکه ضحاک اشک نامه اون ضحاکی نوشت که باعث شد اشک مردم جاری بشه نام اون داستان ضحاک بد اما خوب بود حمید داستان رو اینجوری شروع می کنه.
چشمای ضحاک دوباره باز میشه بدون هیچ ماری بر دوش خود زنجیر ها و میخ هایی که به بدن ضحاک زد شد بودن زنگ زد شد بود و به راحتی قابل کند شدن بود ضحاک که در کوه دماوند بود میخ هارو از بدنش در آورد و بعد زنجیر هارو پار کرد ضحاک ز خون میقلتید و سوزشی ز زخم های بدنش داشت غیر قابل توصیف اما ضحاک این ها براش مهم نبود و فقط می خواست از این مخمصه بیرون بیاد از لابه لای ترک های کوچیکی که در کوه دماوند بود خودشو به بیرون کشید ضحاک بدنش و صورتش تمام خونی شد بود و هزاران زخم روی بدنش در همین راه به وجود اومد بود اما باز ضحاک سر پا بود و می تونست کشون کشون راه بر اما براش یک چیزی عجیب بود نسبت به زمانی که در بند حبس خود در کوه دماوند به سر میبرد شهر به کل عوض شد بود و کوهی هم که درش حبس بود دماوند نبود حمید خیر اندیش سه نوع روایت رو از موقعیت ضحاک گفت بود یکیش در کوه بزرگ و معروف هندوستان هیمالیا بود یا در کوه نوشاخ افغانستان بود یا در یک کشور آفریقایی به نام ژوهانسبورگ بود و این آغاز دوباره حکومت ضحاک.

بخش دوم – شهر

شهری که روبه روی ضحاک بود تمام عوض شد بود شهر لوکس و قشنگی بود رنگا رنگ و بزرگ اما در پوست تاریک حمید خیر اندیش شهر روبه روی ضحاک رو نسبت به لاسویگاس و یا لوسانجلس نسبت داد در کوچه پس کوچه های شهر انواع پرچم ها وجود دار از رنگا رنگ تا کومله و….همه تابلو به دست از نبود و بود و….اعتراض می کنند لباس های عجیب و غریب می پوشند و اسم خودشون رو یک شخص سلبریتی میزارن بیشتر کودکان درونگرا شدن و همه حسرت گذشت رو میخورن مبرخین دین یا همون حاجی ها و…کم شدن و حرفشون بی ارزش و هنرهای بی ارزش گسترش پیدا کرد و هزاران مالک برای این شهر پیدا شد دزدان و قاتل ها و….همه فکر می کنند صاحب بخشی از این شهر هستن هوش و منطقه مردم نابود شد و همه چیز رو خیالی میبینند و فکر می کنند سیمرغ و رستم و…واقعی هستن دنبال دروغ کردن چیزهای واقعی هستن و واقعی کردن چیزهای دروغ رو واقعی بچه ها توی شهر بازی نمی کنند و شادی نمی کنند سرشون خم شد و همش موبایل میبنند و ضحاک باید این شهر رو از این ها پاک کن.

بخش سوم – قیام

حمید خیر اندیش هیچ وقت از نحوه ورود ضحاک به شهر نگفت اما قبل از ورود ضحاک ضحاک دوتا نوه داشت و هر دوی این نوه ها وضعیت شهر توصیف کردن و راه ورود ضحاک به شهر رو باز کردن با دروغ قوی ترین گنگستر یا لات شهر و زمانی که ضحاک دورتا دورش مردم و از طرفی مبرخین دینی و از طرفی لات ها و گنگسترها رو به روی اون وایسادن و ضحاک باید همه این هارو هم پیمان و ایمان خودش کن پس به مردم وعده شهر خوبی رو داد و گفت وقتی که من به این شهر میام هیچ مشکلی نخواهید داشت و همه جا پر میشه از گل به مبرخین دینی وعده ارزش پیدا کردن دین رو داد و از اون ها آموزش خواست که بعد آموزش و مقداری جملات پیامبر ها به لات ها جملات پیامبرها رو داد و گفت طوری شهر بسازم که دیگه تنگ دستی نداشت باشید و ضحاک فقط در طی یک سال مردم پشت سر خودش و جزئی از لشگر خودش کرد.

بخش چهارم – قیام دوم

مبرخین دینی ارتش رو آماد کردن و همه به سوی مرکز اصلی شهر رفتن تمامی مردم شهر و باهم پرچم ضحاک رو بردن بالا به گفت حمید خیر اندیش ضحاک بر تخت پادشاهی نشست بود مردم پشت سرش بودن و ضحاک روی مردم ورق ها میریخت که گفت می شد این ورق ها ورق های قرار داد بودن که این قرار داد ها به نعف مردم بودن.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: علی خلیلی یکتا
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *