داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

حمیده

نویسنده: امیررضا فرهادی

دمشق . کاخ سبز
۱۴رجب ۶۰ هجری

گوشه مسجد اموی در حال تعلیم و تفسیر قران بودم و سخت مشغول بحث و مشق با بچه ها که اصلا متوجه اذان ظهر نشدم و بچه ها با تذکری جلسه تفسیر قران تموم شد
خداروشکر مسجد و نماز ها هر روز شلوغ تر از دیروز بود ، بازاری ها، پیرمرد و پیرزن ، جوان و نوجوان همه برای نمازِ با صفای حضرت امیر و فضای معنوی مسجد زودتر از کارشون میزدنند و به صفوف نماز می رسیدند
وضو گرفتم و عبا و امامه رو صاف کردم و رفتم سمت محراب تا نماز ظهر و عصر رو بخونیم
مردم با دیدن من روی پاهاشون بلند میشدند و دست به سینه احترام میکردند و یکی درمیون عبا و دستم رو می بوسیدن
خودم که از اینکار خوشم نمی اومد ولی چاره ای نبود
عبدالله و جابر و خنیس و چند نفر دیگه از مردم نگران حال و روز امیر پرسیدند
اخه توی سفر اخر امیر مریض شد و …
الان دو هفته ایی هست که امیر حال مساعدی نداره و گفتن که من به جای امیر نماز بخونم
موذن اومد و اذان گفت و منم اقامه رو گفتم و نماز شروع شد
_ اللللللله اکبرررر
بعد از تموم شدن نماز و گفتن تسبیحات …
از صف اول اسعد بن مالک بلند شد و شروع به لعن علی کرد و نمازگزار ها پشت سرش تکرار میکردن
چند نفری هم که صداشون از صف های اخر به گوش می رسید بلند تر از همه و انگار از ته دلشون میگفتن
بلند شدم و از محراب اومدم بیرون و به اسعد چشم غررره ای رفتم و با نگاهم فهموندم که دیگه نوبت من به عنوان جانشین امیر صحبتی بکنم
عبای روی دوشم رو صاف کردم و صدام رو صاف و سرفه ایی کردم تا بلند و رسا باشه
_ بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
رحمت و مغفرت خدا بر همه ی نمازگزاران و مومنین و مسلمین و مسلمات شام که حضور خود را در همه عرصه ها به رخ کفار و منافقان این شهر و دیگر شهر ها کشیدند و خداوند شما مومنین را بهشتی بکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ
از دوستان و مومنین جویای حال حضرت امیر شدند
خداروشکر مریضی امیر رو به بهبود است
خداوند ایه ۸۰ سوزه شعرا می فرمایند که :
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻣﻰ ﺷﻮم ، ﺍﻭ ﺷﻔﺎﻳﻢ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ
همین روز ها هستش که امیر دوباره بر اریکه خلافت می نشیدند و با شکوه و عظمت مسیر هدایت باز امتداد پیدا میکند ، به حول قوه الهی
ادامه ایه بعدی هم برای شما بخوانم
وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا
خداوند تبارک و تعالی در این ایه فرموده اند که به مومنان واقعی را یاری میکند
و ظالمین و منافقین چیزی جز خسارت و خواری و پستی ندارند
انشاءالله که با دعای شما مومنان شفای عاجل حضرت امیر زودتر محقق بشود و دشمنان اسلام و دشمنان این خاندان به ذلت بنشینند انشاءاللللههه
اسعد بلند شد و تکبیری محکم گفت و ….
با صدای بلند الله اکبر جمعیت به خودش اومد و پشت سرهم تکبیر میگفتند

بعد نماز همه بلند شدن و رفتن
از مسجد خارج شدم و رفتم سمت کاخ
مسیر کاخ از بازار حمیدیه رد میشد

مسیری از بین کوچه های باریک و خانه های دو طبقه که نور تیز افتاب کمتر به مردم میتابید و دیوار های خانه ها رنگ خاک و با گل ها و سبزه ها اراسته شده بود و کف کوچه ها سنگ فرش شده بود کمتر دیده میشد خاکی باشه
بازار حمیدیه با طاق های بلند و کشیده که با تنه های درخت درست شده بود و تنه ها از بیرون قبل مشاهره بودن و شکاف دایره ایی شکل روی سقف که نور خورشید همراه با گرما به مغازه ها می تابید و فضای بازار و مسیر رو روشن میکرد
پنج کوچه اصلی بود که همه به بازار و مرکز شهر راه داشتند و پس از تموم شدن بازار به میدان اصلی و کاخ باشکوه سبز ، کاخ خلافت ، کاخ امیر می رسیدیم
ازدحام جمعیت و حرکت رو سخت کرده بود و به زور باید از بازار رد میشدیم ، به دریچه سقف نگاه کردم و اسمون هی تاریک و تاریک تر میشد
تعجب کردم !چند وقتی بود که باد و بارونی به شهر نزده بود ، صدای اسب های رم کرده ی استبل اشعس و پر زدن پرنده های توی اسمون …

اومدیم از بازار بیرون و گرد و خاک و باد تندی کل کوچه رو گرفت
در و پنجره های خونه ها کوبید میشد بهم
از دور یک حاله ایی از غبار سیاه سمت شهر میومد
چند دقیقه ای نگذشت که …

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: امیررضا فرهادی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *