داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

شکستگی زمان

نویسنده: الینا ایمانلو

(یه توضیح:این داستان از کارتون آبشار جاذبه نوشته شده.معرفی:بیل:یه موجود قدرتمند و شرور که قصد جون دیپر و میبل رو داره.دیپر و میبل:یه خواهر و برادر که برای تابستان به آبشار جاذبه آمده اند و به کلبه عمو آمده اند.عمو استنلی:عمو دیپر و میبل که یه برادر دارد که در ابعاد گم شده ولی الان پیدا شده .برای اطلاعات بیشتر کارتون آبشار جاذبه رو نگاه کنید.تد:برادر بیل که قدرت ترساندن تمام موجودات رو داره.ویل:برادر بیل که قدرت غم و ناراحتی رو داره.کیل:برادر بیل که یه موجود خطرناک هستش.میسو:همان دیپر در بعد دیگر که حاکم ابعاد هستش. و برای اطلاعات بیشتر در باره ی بعد های دیگر به سایت تستچی بروید.)دیپر:هی میسو هریپر کجاست.
میسو:اولا پادشاه نه میسو دوما من چه بدونم شاید داره جادو تمرین می کنه؟دیپر:روح کهکشانی کجاست؟میسو:ای بابا مگه من جی پی اس هستم که میگی این کجاست اون کجاست!(دوستان ما الان به دیپرمبارز،دیپر🔴می گوییم)دیپر🔴کنار دیپر نشست و گفت:چرا اینقدر عصبانی بود؟دیپر:شاید امروز با روح کهکشانی دعواش شده؟بعد هر دو می زنند زیر خنده که ناگهان چشم دیپر🔴به جورنال دیپر می افته دیپر🔴:خیلی دلم می خواد بدونم که تو جورنال های بعد های دیگه چه چیز هایی نوشته شده!دیپر:نظرت چیه که برای کل روز جورنال هارو با هم عوض کنیم؟دیپر🔴:وای نه!این کار خیلی خطر ناکه اگه میسو بفهمه مارو پودر می کنه!دیپر:ای بابا اون نمی فهمه!یهو بیل از راه می رسد(دوستان اینجا همه بعد ها باهم در صلح هستند)بیل:خب درخت کاج من چطوره؟دیپر:بیل تو به دیپر 🔴بگو که میسو نمی فهمه.بیل رو کرد به سمت دیپر🔴و گفت:ببین کاج قرمز تنها کسایی که می فهمن و چشم جهان بین دارن من،روح کهکشانی،ویل،لیل هستیم.ناگهان کیل وارد می شود و به بیل می گوید:هی بیل تو برو به کاج خودت گیر بده(نکته:بیل و تمامی سایفر ها به دیپر های بعد خودشون می گن کاج و دیپر🔴 هم مال بعد کیل هستش)چیکار به کاج من داری؟ بعد کیل داست بیل رو میکشه و میگه:ویل گفت ببرمت یه خرده حساب هایی باهات داره.(قدرت ویل از بیل و کیل بشتر هستش)بیل:بچه ها من رو حلال کنید که انگار عمرم به این دنیا نیست.نگهبان آبی: هی به ویا بگو من حوصله معامله با نی‌نی زمان رو ندارما!بعد بیل که به زور داشت برده می شد با حالت نغمه دار گفت:کمکککککک!بریم تو حیاط پیش بیل و ویل و کیل:کیل محکم بیل رو نگه داشته بود تا جم نخوره ییل:ای کیل خائن!ویل:حرف آخری نداری؟بیل:بابا ویل جان منو ببخش که دفترچه خاطراتت رو خوندم جوونی کردم بهم رحم کن!ویل:پس انگار حرفی نداری حرکت کهکشانی نوع ۱(می تواند دنیا را نابود کند)بعد نگهبان آبی ابعاد بر رو برداشت و گفت:برش زمان(پیش نگهبان آبی و نی‌نی زمان)نی‌نی زمان:چه چیزی برای معامله داری؟
نگهبان آبی:یه شیشه شیر کهکشانی! نی‌نی زمان:قبوله! از زبان نگهبان آبی€من همچین رو درست کردم به غیر از چیزی که ویل گفت![بریم عقب ببینیم ویل چی گفت]ویل:هی میشه کاری کنی که درد بیل باقی بمونه؟ زمان حال از زبان نویسنده:بیل آمد و گفت: هی نمی شد اینم خوب کنی؟ پیش دیپر و دیپر🔴€دیپر:بیا دیگه لج نکن! دیپر🔴:باشه ولی سوگند بخور!دیپر:باشه!من دیپر پاینز از بعد جاذبه سوگند یاد می کنم که هرگز به میسو چیزی نگم.بعد دیپر و دیپر🔴 جورنال ها را عوض کردند و هر کدام در گوشه ای مشغول خوندن شدن.
دیپر 🔴:خب این جالبه! دیپر:وای چه باحال اینجا خاندان سایفر هارو نوشته. بیل آمد سمت دیپر و گفت:هی کاج داری چی میخونی؟ دیپر :هی بیل میدونستی اگه ویل به دنیا نمیومد تو می شدی حاکم ابعاد؟
بیل:ویل😑
بعد ناگهان زمین لرزه ایجاد شد و باعث شد معجونی که دیپر🔴درست کرده بود روی دستش بریزه.هریپر:ببخشید فکر کنم ورد رو اشتباه خوندم!
بریم به هفته بعد€دیپر🔴 داشت دست هاشو می شست که متوجه شد ناخن انگشت اشاره اش سیاه شده و از ترس از حال رفت.وقتی به هوش آمد تد و بیل بالای سرش بودند.بیل:یهو چی شد؟تد:خیلی نگارانمون کردی. دیپر🔴:ا…..م……امم…..هی….هی……هیچی…….نن….ن.نشده!بیل:خب معلومه که یه اتفاقی افتاده.
بیل:اگه تو نگی من میرم تو ذهنت!
و قبل از اینکه دیپر🔴هرفش رو بگه رفت تو ذهنش.بیل:خب بهتره اینجارو بگردم. به یه در رسید که ریشه های درختی عجیب به داخل آن رفته بود و درخت شکل عجیبی داشت و به داخل در های
《واقعیت و راز ها》و《تخیلات 》رفته بود.
بیل با دیدن درخت داد زد:هاروارد!(نام درخت)و با یک بشکن از ذهن دیپر🔴بیرون آمد (راستی الان دیپر🔴 بی هوش هستش)تد:چیزی پیدا کردی؟بیل:ام …..ن..ن…نه.نه…..نه چیزی نبود!
یک روز بعد€دیپر🔴که تازه به هوش آمده بود خود را روی تخت خود یافت.تا آمد بلند شود متوجه زنجیر های دور پاش شد.ناگهان بیل سر رسید و گفت:تو که نمی خوای بری می خوای؟
دیپر🔴:پس تو هم میدونی؟ ناگهان دست دیپر🔴 درد گرفت و دیپر🔴 از حال رفت.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: الینا ایمانلو
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *