داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

آدم فضایی

نویسنده: هستی رمضانی

مادر دنی را بوسید و گفت:فردا صبح ساعت ۱۰ میام تا برگردونمت خونه. از تصمیمت مطمئنی که امشبو اینجا میمونی؟ دنی گفت:آره مامان.
خاله مالین رو به خواهرش گفت: نگران نباش. حواسم به پسرکوچولوت هست. و خنده‌ای کرد.
مادر بار دیگر پسرش را نگاه کرد. بوسه‌ای به گونه‌اش زد و رفت. خاله هم رفت تا خواهرش را بدرقه کند.
حالا مادر رفته بود و دنی ماند با یک اتاق سردِ نمور…
از نیمه شب گذشته بود اما دنی هنوز بیدار بود.
از زیر زمین صدایی آمد.
دَنی آب دهانش را آرام قورت داد.
رو تختش نشست و اولین قدم را روی زمین چوبی گذاشت. زمین ،قیژ قیژ صدا میداد و همین ،به ترس او اضافه می‌کرد.
در اتاقک ته‌ زیر زمین نوری دیده می‌شد.
دنی به‌سمت نور حرکت کرد.
از لای در داخل اتاقک را نگاه کرد و خشکش زد!
کسی که پشت میز نشسته بود و داشت خرچ خرچ لاک‌پشت زیر دندانش خرد می‌کرد کسی نبود جز خاله مالین!
موهای تن دنی سیخ شد! یک قدم عقب رفت تا فرار کند که ناگهان پایش به بطری شیشه ای برخورد کرد.
خاله وحشت زده سرش را برگرداند و دنی را دید که با چشم‌های ترسان به او زل زده!
یکدفعه خاله شروع کرد به تغییر کردن.
اول تمام موهایش ریخت!بعد پوستش رنگ عوض کرد و سبز شد!بعد چشمهایش بزرگ و سیاه شد و بعد دستهایش سه انگشتی شد!
خاله‌ای که دیگر آدم فضایی شده بود لبخندی شیطانی زد و گفت:به دنیای آدم فضایی ها خوش اومدی!

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: هستی رمضانی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    من می گوید:
    26 آبان 1402

    آخرش هیجان انگیز بود 💖

    پاسخ
    • Avatar
      هستی رمضانی می گوید:
      28 آبان 1402

      واقعا؟ مچکرم از نظرت. به نظرت برای بهتر شدن داستان هام چیکار کنم؟

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *