داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

روز مادر

نویسنده: حدیثه نوری

نیمه شب بود تقریبا خیابان خالی بود فقط میشد سو یه های نور را دید زنی مسن رادیدم این وقت شب اینجا توی خیابان کیسه به دوش چه می‌کند
صورتش را پو شانده بود نمیدانم‌ چرا
نزدیک رفتم گفتم سلام خانوم شما این وقت شب اینجا چیکار میکنید
زن کیسه را اصلا رها نمی‌کرد
گفتم خانم میخوایین کمکتون کنم زودتر به خونه برسید
زن سکوت عجیبی داشت هرچه سوال می‌پرسیدم جواب نمی‌داد
اشک آرام آرام از چشم هایش جاری میشد گفت واقعا میخوای بدونی تو ی این کیسه چیه
گفتم اگه سنگینه بله چون میخوام واقعا کمکتون کنم شب خطرناکه خودتون که وضعیت و میدونن
زن با بغض گفت : توی این کیسه جنازه تکه تکه شده پسرم که شهیدش کردن
دستم میلرزید اشک از چشمم بی اراده می‌ریخت
گفتم :مادر مادر چه جوری داری این کارو میکنی
دلت میشکنه
گفت : دلم وقتی میشکنه که ببینم جنازه پسرم پاره تنم تکه تکه روی زمین انگار تکه تن من روی زمین رها شده
نمیدونستم باید چیکار کنم
با ناراحتی و بهت ایستاده بودم زن گفت : من با مادر بارداری که چاقو به شکمش می‌زدند فرقی ندارم بیا باهم نماز بخوانیم پاره تنم تنهاست

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه نوری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    Sara می گوید:
    20 دی 1402

    خیلی قشنگ و غمگین بود

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *