داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

اشک بریز، لعنتی

نویسنده: ماهان خلیلی

«زمانی که مقابل آینه می‌ایستم، میخواهم گریه کنم»

زمانی که کودک بود، آرزوی این را داشت فرد بزرگی در دنیا باشد. اما خب، این طور نشد؛ تبدیل شد به یک دلقک.
صبح زود، روبروی آینه مینشت، صورت خود را گریم میکرد، کلاه‌گیس بر سر میکرد و آن لباس‌های رنگی مسخره را میپوشید. بقیه روز را مشغول خنداندن بچه‌های کوچک زشت و کارهای مسخره دیگر میشد.
دلش میخواست تمام آنهارا درون اتاقی حبس کند و آتششان بزند.
ولی خب…
در هر صورت، تمام این‌هارا میتوانست تحمل کند،جز اینکه دیگر نمیتوانست گریه کند؛ حتی زمانی که دید مادرش در رختخواب خود مرده، فقط میتوانست با صدای بلند بخندد.حتی وقتی که عده‌ای قلدر اورا گوشه‌ای گیرانداختند و کتکش زدند، فقط میخندید.
اما خب، پس از مدتی، انگار راه حلی برای این مشکلش پیدا کرد؛ زمانی که عده‌ای کودک را برای جشن به خانه‌اش دعوت کرد و درهارا قفل کرد و آنجارا آتش زد، توانست گریه کند.
هنگامی که جیغ کودکان گوش هایش را آزار داد و گرمای آتش را بر روی پوستش حس کرد، توانست آنقدر گریه کند که خسته شود و انگشت‌های شصتش را درون چشمانش فرو ببرد تا بس کنند.

«آه، چقدر زندگی مسخره است.»

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ماهان خلیلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

3 نظرات

  1. Avatar
    nadery53 می گوید:
    21 دی 1402

    چارلی چاپلین در نامه‌ای به دخترش به نکته‌ی جالبی اشاره کرده است می‌گوید :
    یک عُمر گریه کردم که یک لحظه مردم را بخندانم …

    پاسخ
    • Avatar
      ماهان خلیلی می گوید:
      23 دی 1402

      ممنون استاد گرامی.

      پاسخ
  2. Avatar
    نرگس ریش سفیدی می گوید:
    20 دی 1402

    معرکه بود کلیت داستان..وااای

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *