داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

گردنبند ارزشمند

نویسنده: علی اصغر کرامت

روزی بود روزگاری.در کشور آلمان زنی زندگی می کرد که جادو بلد بود.او یک استاد خیلی ماهر در حرفه جادوگری داشت که در کشور سوئیس زندگی می کرد.
زن در خانه اش یک دستگیره جادویی داشت که هر وقت آن را به یک تخت وصل می کرد،تخت او را به هر جا که می خواست می برد.روزی او تصمیم گرفت که آن وسیله جادویی را به پسر کوچکش که لئو نام داشت هدیه دهد.روزی استاد برای شاگردش که آن زن بود یک دعوتنامه فرستاد که برای دیدار و صحبت با او به کشور سوئیس برود.
او و لئو سوار تخت شدند و پسر بچه آن دستگیره را وصل کرد و تخت آن ها را به کشور سوئیس برد.وقتی که رسیدند از مردم آنجا سراغ خانه ی استاد را گرفتند،و با نشانی های مردم به خانه ی استاد رفتند.وقتی که رسیدند لئو با وسایل هایی که در خانه بود مشغول بازی شد.زن و استاد هم گرم گفت وگو شدند. او به استادش گفت:《شنیده ام که یک ناخدا می گوید:《وقتی که در دریا در حال حرکت بودم یک جزیره را دیدم که حیوانات در آن حکومت می کردند.
استاد گفت:《بله!درست است.شنیده ام که در آن جزیره یک گردنبند ارزشمند وجود دارد که بر گردن یک شیر آویخته شده است.استاد و زن تصمیم گرفتند که با لئو به آنجا بروند.آن ها سوار تخت شدند و به جزیره رفتند.وقتی رسیدند،دیدند یک خرس در آنجا نگهبانی می دهد.از او اجازه گرفتند و وارد جزیره شدند.به پیش شیر رفتند.دیدند که گردنبند پیش شیر است.زن حواس شیر را پرت کرد و استاد یواشکی گردنبند را باز کرد.آنها از شیر خداحافظی کردند و رفتند.در حالی که داشتند از جزیره خارج می شدند خرس از آنها پرسید:《با اجازه شیر از اینجا خارج می شوید؟ گفتند:《بله.
یکدفعه دیدند که شیر دارد به طرفشان حمله می کند.زن که جادو بلد بود شیر را تبدیل به خرگوش کرد و از آنجا زود رفتند.آنها خوشحال بودند که گردنبند را بر داشته اند،چون میراث فرهنگی بود.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: علی اصغر کرامت
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    هیکاری تاکاشی می گوید:
    10 بهمن 1402

    قشنگ بود

    پاسخ
    • Avatar
      علی اصغر کرامت می گوید:
      18 بهمن 1402

      ممنون

      پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *