داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

به هیچکس اعتماد نکن

نویسنده: رها اماره

داستان درباره دختري است به نام انا كه نامزد او كايلر است . او دوست اجتماعي دارد به نام هليا و دوست دیگری به اسم جورجین .
قبل اشنايي آنا و كايلر هليا عاشق كايلر بود و با
همديگه اشنا بودند. و میخواستن باهم ازدواج کنند
اما وقتی کایلر در مترو انا رو میبینه به او دل میبنده
وکایلر به هلیا میگه :ما نمیتونیم باهم باشیم من
عاشق یکی دیگم ولی میتونی تو مراسم ازدواجمون
باشی و با کایلر دوست باشی اما درباره ی گذشته
مون چیزی متوجه نشه . هلیا با حرف های کایلر
حسودی کرد وخشمگین شد . ویک نقشه برای
کایلر و انا دارد.
داخل مراسم عروسیشون هلیا بود وچند نقشه که
باعث خطر انا میشود.هلیا سعی داره نزدیک
انا بشه و وانمود کنه دوست اجتماعی اون بشه
چند مدت پس از عروسیشون کایلر به ماموریت در امریکا
میره و هلیا میاد پیش انا که تنها نباشه.
پس از ۲ماه خبر مرگ کایلر به گوش انا هلیا میرسه. و چند تا از دوستای کایلر به انا زنگ میزنند میگن چندتا وسایل به همراهش داره
میتونی بیای اونارو بگیری.انا تصمیم میگره به امریکا بره و وسایل نامزدشو بگیره . و از هلیا میخواد یک بلیط هواپیما برای اون بگیره.و
هلیاهم قبول میکنه انا به امریکا میره
وهمون شماره ای که زنگ زده گفته وسایل کایلر بگیر. زنگ میزنه و اون شماره اشغال است ومیفهمه سیمکارت سوخته . از یک خط دیگر بهش آدرس میدن که وسایل نامزدشو بگیره
وقتی به آدرس میره میبینه چهارتاپسر به نام مایک الکس ،فرانک، و جیمی دریک کوچه هستند و وقتی انا از کنار انها رد میشه به آنا تیکه میندازند. و الکس قصد اذیت کردن اونو داره و آنا یک سیلی به الکس میزنه و آنها به آنا حمله میکنند و یک دستمال جلوی دهن آنا میگیرند که آنا مصموم میشه و آن چهار پسر آنا را به یک کلبه چوبی در جنگل میبرن و آنها مست میکنند و به آنا تعرض میکنند وقتی آنا به هوش میاد متوجه کار آنها میشه . و سعی به فرار رو داره شبانه وقتی دوباره پسرا مست کردنند و تو حال خودشون نبودنند فرانک داخل اتاق پیش آنا میاد که آنا با یک گلدان پر از آب بر سر
فرانک میزنه و بعد از چند دقیقه جیمی الکس مایک متوجه میشن هیچ صدایی از اتاق نمیاد
و وقتی وارد اتاق میشوند متوجه میشوند آنا کلید پنجره از جیب فرانک در آورد فرار کرد وقتی فرانک به هوش میاد با ماشین به دنبال آنا میره و اونو پیدا نمیکنه . وقتی پسرا به کلبه برمیگردند
آنا از پشت درخت سعی داره انتقام بگیره. و یواشکی وقتی مایک داره صحبت میکنه از پشت پنجره کلبه میشنوه و متوجه میشه داره با دوستش هلیا صحبت میکنه که بهش میگه:آنا فرار کرده صبح باید به دنبالش بریم به شرط اینکه پولو واریز کنی. هلیا قبول کرد ولی از فرار آنا خشمگین بود . صبح شد پسرا به دنبال آنا
رفتند در همان حین که اونا رفتند آنا به داخل کلبه رفت و برای اونا تله گذاشت وقتی برگشتند اول مایک وارد شد و با تله موش بر پا و صورت او برخورد کرد و داد زد کمک کمک . درهمان حین فرانک به کلبه میاید و بر پای او نخ برخورد میکند باعث افتادن او میشود و سر او بر تبر چوبی برخورد میکند میمیرد . وقتی الکس صحنه را دید از پنجره وارد کلبه نشد و آنا متوجه میشود و با ماشین از او رد میشود و بعد
تیکه گوشت هایش را به سگ کلاغ ها میدهد
وحالا نوبت جیمی که هنوز به کلبه نرسیده
در حالی که به سمت کلبه میاد آنا از وشت به آن حمله میکند ولی متاسفانه جیمی متوجه میشود یک تیر بر دست چپش میزند و وانمود کرده مرده ولی از پشت با یک چاقو بر کمر او میزند
و او را میکشد وچشم هایش را کلاغ ها میخورند
وبه سمت خانه خودش میرود که میبیند هلیا در آنجا نیست آدرس هلیا را از دوستش میگیرد
و متوجه میشود او در یکی از مسافر خانه ها است و وقتی به انجا میرود هلیا بر او تفنگ میکشد وکه ناگهان جورجین با یک تکه چوب سنگین بر سر هلیا میزند و یک تیر بر هلیا میزند
و آن را دفن میکنند و قصه به پایان میرسد:((

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رها اماره
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *