داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

عروسی ماه

نویسنده: حدیثه نوری

ماه می درخشید انگار ماه عروسی گرفته بود و ستاره هارا به عروسی دعوت کرده بود ماه بالباس سفید نورانی در آغوش داماد مشکی پوش شب چه زیبا می درخشید ستاره ها هی دور ماه می گشتن و می رقصیدن
من و خواهرم به عروسی شب دعوت شده بودیم ولی توی پشه بند داخل حیاط خونه دراز به دراز افتاده بودیم روی تشک که ازقبل گذاشته بودیم سرد بشه تو تابستون داغ خواهرم هی منو قلقلک می داد منم بالشتم و برداشتم پرت کردم سمتش صدای خنده ی ما همه حیاط و برداشته بود دختر دایی ام با خندی شیطانی همیشگی اش اومد داخل پشه بند حالا صدای خنده ها بیش تر شد تا اینکه مادرم هند وانه هارو که قاچ کرده بود آوورد بانگاه جدی گفت : دیگه بسه بگیرید بخوابید آشغالهای هندونه رو نریزد زمین
ما که به عروسی شب دعوت بعد خوردن هندونه توی اون هوای خنک شب زیر نور ماه باهم حرف میزدیم دختر دایی ام مثل همیشه با داستان های ترسناکش کاری می‌کرد تانصف شب خوابم نمی برد من ام برای دلگرمی به رقص ستاره ها نگاه میکردم به اوج رویا های خودم می‌رفتم شب من ودلداری میداد تا آروم بخوابم زمزمه جیر جیرک ها توی شب شبیه لالایی توی گوشم می پیچید و من‌ و به عالم خواب می‌برد نوازش نسیم خنک سحر ی رو صورتم حس میکردم که با صدای مادرم برای روزه گرفتن بیدار شدم
عروسی شب قشنگ ترین خاطره من از ماه بود
خوب الهی که ماه و شب به پای هم پیر شن !

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه نوری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *