رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

زندگیِ پس از مرگ من

نویسنده: مهسا خدایی

بیهوش نقش بر زمین شده بود . وقتی چشمانش را باز کرد همه چیز را فراموش کرده بود . دستش را روی سرش گذاشت و سعی کرد به یاد آورد که چرا اینجاست ، اما بی‌فایده بود . ناگهان چشمش به دست راستش افتاد . با ماژیک سیاه و بزرگ روی کف دستش نوشته شده بود : عما ویلیامز تاریخ مرگ ۲۰۲۳/۳/۱
_پس اسم من عما ست . اما من که هنوز نمردم ! پس چرا اینجا نوشته شده تاریخ مرگ ؟
بلند می شود و می ایستد . درخت های عجیب و بلند انبوهی دور و برش را احاطه کرده اند که جلوی نور خورشید را می گیرند . یک پروانه کوچک سیاه هم آرام دو رو بر عما می چرخد و سپس گم می شود .
عما به وحشت آمده . لباس های پاره و خاکی اش را می تکاند و راه می افتد .
کمی راه می رود تا اینکه خسته می شود . در همین لحظه است که می رسد به یک تپه پر از گل و چمن که با پروانه های رنگی پر شده . بالای تپه می ایستد و چشمانش را می بندد و از نسیمی که می وزد لذت می برد . خود را روی گل ها و چمن ها می اندازد و خنده کوچکی می زند . همینطور که چشمانش بسته است نفس عمیقی می کشد . در همین لحظه است که سایه ای روی صورتش می افتد . عما سریع و با ترس چشمانش را باز می کند . اما به محض باز شدن چشم های عما سایه کنار می رود . عما بلند می شود و می نشیند . کسی دو رو برش با سرعت برق در حال حرکت است . از شدت سرعت او عما نمی تواند تشخیص بدهد که کیست . در همین لحظه است که پشت بوته ها می ایستد و خنده شیطانی ای می کند . عما با ترس و لرز سنگ کوچکی از روی زمین بر می دارد و آرام و با احتیاط سمت بوته حرکت می کند . ناگهان شخصی با شمشیر قلاف شده از بین بوته ها بیرون می آید و با پوزخند می گوید : ( سلام ! )

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: مهسا خدایی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    حدیثه نوری می گوید:
    20 بهمن 1402

    🥰👍

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *