داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

خوبی در برابر خوبی

نویسنده: فاطمه شنیور نصاری

با صدایی از خواب عمیق خود بیدار میشوم وحشت زده به اطرافم نگاه میکنم ، تند تند نفس میکشم و از جای خود پا میشوم آن صدا باز هم تکرار میشود انگار از پنجره می امد کنجکاوانه به سمت پنجره میروم پرده را کنار میزنم و پسربچه ای را میبینم با دو به سمت در میرم و در را باز میکنم پسر بچه را وارد خانه میکنم و با قهوه و بیسکوییت از آن پذیرایی میکنم اسمش را که پرسیدم با صدایی لرزان جواب داد : امیر اسم من امیر است متوجه لرزیدنش شدم و شومینه را روشن کردم تا کمی گرم شود و پرسیدم : که هستی و اینجا چه کار میکنی پسر بچه گفت : مردی وارد خانه شد تمام خانواده من را به قتل رساند و من تنها از خانه فرار کردم و کسی را برای ماندن کنار او نداشتم گشنه و تشنه به سمت خانه شما امدم تاکه به من کمک کنید با شنیدن حرف هایش اشکی از چشمانم بر روی گونه ام افتاد پسر را در آغوش کشیدم تا کمی احساس امنیت کند لحظاتی بعد به خواب فرو رفت شب تا صبح خوابم نبرد و دنبال چاره ای برای پسر بودم تا اینکه فکری به ذهنم رسید صبح او را به بهترین پرورشگاه شهر بردم و او را انجا ترک کردم سال ها بعد به دیدار او رفتم پسر بزرگ شده بودو و نیاز به هیچ احدی نداشت از من برای اینکه به او کمک کردم تشکر کرد و رفت سال ها گذشت خانه ام اتش گرفت کسی را برای کمک گرفتن از او نداشتم همان پسر به دادم رسید و در برابر خوبی که به او کردم به من خوبی کرد

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: فاطمه شنیور نصاری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *