داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

تو مرده بودی!

نویسنده: ریحانه کاظمی

تو مرده بودی، تو در سردی و گرمیِ گورستانِ تاریکِ بی‌روشنی تن به باد سپرده بودی.
تو مرده بودی و من این را با تمام انزوای وجودم، زیر شبستر مهتاب، در میانِ دوده‌های مِه دیدم؛ صدای ستاره پیوندت می‌گوید که زنده ای ولیکن به اعماق دره‌های وهم عظیمت کرده‌ای. تو در میان زلف های بید‌ مجنون، کفن پوش شدی و با لاله های روی زمین، آرواره های گلویت را به رنگ نشاندی.
پشت خانه‌های تکیه داده بر حفاظِ سبزِ پیچک های سپهری، خانهٔ تو، خانهٔ خیال‌انگیزِ تو ، ریشه به خاک کوفته بود، تو در همان خانه که به قدر کهکشان ها بود، غبار مقبره‌ها را زدودی، ازدحام پر هیاهوی جنون‌آمیز خیابان‌ها را شنیدی و جنگِ خموشی و ظلمت را دیدی، آری، تو به راستی، مرده بودی.
حال که چشمانت خیره به ورطه ژرفناک شب‌اند، من مرگ چلچراغی را در سکوت سیاهی مژگانت می‌بینم. پشت هاله‌ای از حریق، برگ های آرزوهایت زرد شدند. تو شاید زنده اما بوسه های مرگ را به دیده نشانده بودی…
هوا مست بود از بوی اقاقی‌ها، یاس‌ها و تو انگار که امید و انگیزهٔ سراسر سرای زیست باشی، می‌خندیدی، راه می‌رفتی و پلکان هارا به آرزوی تماشای پلیکان‌ها، می‌دویدی. در دشت پروانه‌ها، آسایشگاه ساخته بودی و در جزیره‌های نا‌مسکون ایثار، سکونت داشتی، و من در عجبم از چراییِ مرگی که به ناگاه بر تو مستولی شد.
از من خواهند پرسید که تو کیستی که مرگت این چنین سوگوارانه، صحرای نومیدی به ارمغان آورده‌است؛ به آنها خواهم گفت که تو همان وجدان‌ها و شادی‌های بی‌شک و شبهه بودی، تو آزادیِ اذهان و وجود های یاری دهنده‌ای بودی که هم‌اکنون، تب زرد خزان را به لامسه‌ای ملموس نشانده‌اند. آری تو ، انسانیت بودی که من در مرداب بی‌ تَهِ آینه‌ها مرگت را به تماشا نشستم.

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ریحانه کاظمی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *