داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

آینه خیال

نویسنده: کیمیا شاهین

زیر سایه‌ی درختان بید، دختری به نام لی لی زندگی می‌کرد. او در یک خانه کوچک واقع در حومه شهر زندگی می‌کرد. خانه‌ی لی لی پر از خاطرات خوش و بد بود. او همیشه تنها بود و تنهایی را با خودش به اشتراک می‌گذاشت.

یک شب، لی لی در خواب یک رویا دید. در آن رویا، او به یک جنگل تاریک و پر از درختان پریشان رفت. درختان به نظر می‌آمدند که به یکدیگر خم شده‌اند و شاخه‌هایشان به طرف آسمان می‌رفتند. لی لی در این جنگل تاریک به دنبال چیزی می‌گشت. صدایی غریب و ناشناخته از دور به گوشش می‌رسید. او به سمت آن صدا حرکت کرد.

با گذشتن از درختان، لی لی به یک کاخ عجیب و غریب رسید. کاخ سیاه و تاریک بود و دربش باز بود. لی لی به داخل کاخ پا گذاشت. درون کاخ، یک اتاق بزرگ وسیع بود. دیوارها پر از تابلوهای عجیب و غریب بودند. تابلوها به نظر می‌آمد که حرکت می‌کنند و چشم‌هایشان به لی لی می‌خیرند.

لی لی به ترس می‌لرزید، اما ادامه داد. در انتهای اتاق، یک آینه بزرگ قرار داشت. آینه به نظر می‌آمد که به دنیای دیگری منتقل می‌کند. لی لی به آینه نگاه کرد و خودش را در آن دید. اما چیزی عجیب اتفاق افتاد. تصویر لی لی در آینه به طرفش خم شد و دستش را به لی لی دراز کرد. لی لی دستش را به آینه دراز کرد و…

صبح روز بعد، لی لی بیدار شد. او در خانه‌ی خود بود و هیچ چیز عجیبی ندیده بود. آیا آنچه که دیده بود، فقط یک رویا بود یا واقعیت؟ لی لی هرگز نفهمید. اما از آن روز به بعد، هر شب در خواب به کاخ تاریک باز می‌گشت و…

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: کیمیا شاهین
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    دریا محمدی می گوید:
    16 اسفند 1402

    آفرین واقعا خوب نوشتی

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *