داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

زیر سایه باران خاطرات

نویسنده: نفس نوین

در فضای مه گرفته شهر
باران
همانند امید به شیشه قلب ام می خورد
پنجره را باز می کنم و اجازه می دهم سوز زمستان اتاق را فرا گیرد
از کنج ان
در سکوت بامداد خویش را غرق می کنم .
و چقدر زیباست دیدار پی در پی غروب و طلوع

به عینک جامانده اش روی میزم می نگرم

خوابیدن دشوار شده است.
تازه به صدایش عادت کرده بودم.
نیازمند همان لحظاتی هستم که با تمام وجود
صدایش را تغییر می داد و با ان لحن بچه‌گانه خط به خط کتاب هایم را می خواند.
اری
نیازمند لحظاتی هستم که از تک تک گام هایی که برمی داشتیم عکس می گرفت
و اکنون
نیازمند
تکرار غریبانه برخی جملات او هستم.
هنگامی که با تمام وجود می گفت
قدر خودتو بدون،کمتر کسی می تونه حال خوب رو به ادم ها هدیه کنه.
تکرار دوباره
روزهایی که حال و احوال اش
با کنار من بودن خوب می شد و باعث لبخندی حتی به کوتاهی رنگین کمان می شد.

نمی دانم تا کی
ولی
باید منتظر بمانم
تا شبی همانند همین شب
دست در دست او تا لحظه گرگ و میش ،گیتار بنوازم
ضربان به ضربان
کنار هم،نفس بکشیم.لبخند بزنیم و هر ثانیه را زندگی کنیم

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: نفس نوین
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. Avatar
    یه دوست نسبتا جدید:) می گوید:
    1 فروردین 1403

    مثل همیشه از خوندن متن ها و نوشته های سرشار از احساسات قشنگ و پاکت لذت بردم :)))
    قدر قلب مهربونت رو بدون و نزار که غبار غم به دلت بشینه
    مرسییی عزیزم♡♡

    پاسخ
  2. Avatar
    حدیثه نوری می گوید:
    8 اسفند 1402

    قشنگ بود دمتون گرم

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *