رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

پیرمرد فقیر

نویسنده: سید محمد جواد حسینی

در روزگاران قدیم دریک شهر بزرگ پیرمرد فقیر و بیچاره ای زندگی می کرد که هیچ پولی نداشت پیر مرد فقیر یک کاسه داشت با آن گدایی می کرد و از مردم در خواست کمک می کرد او یک مرد با ایمان و خدا پرست بود و همیشه نماز خود را سر وقت می خواند. یک روز که پیرمرد فقیر داشت نماز می‌خواند از خداوند خواهش کرد تا یکم پول برای سیر کردن شکمش گیرش بیاید وقتی پیر مرد فقیر خوابید خواب خدا را دید که در جواب به او می گفت :«ای پیر مرد صبور باش روزی می رسد که مردی ثروتمند و مهربان به تو کمک خواهد کرد »ناگهان پیر مرد از خواب وقتی بیدار شد احساس کرد که امروز همان روز است که خدا برای آن گفته بود پیرمرد بازهم به کار خودش ادامه داد ثروتمندی که خداوند به پیر مرد گفته بود هم آمد مرد ثروتمند به پیر مرد فقیر سلام کرد و گفت آقا چقدر پول لازم دارید پیرمرد گفت قدری می خواهم که شکم خودم را سیر کنم مرد ثروتمند و مهربان یک میلیون تومان به پیر مرد داد پیر مرد با خوش حالی گفت خیر ببینی از جوانی پسرم پیرمرد در حالتی که داشت نماز می‌خواند از خداوند برای اون لطفی که در حقش کرده بود سپاس گذاری سال ها گذشت و پیر مرد قصه ما که فقیر بیچاره بود ثروتمند و پولدار شد

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: سید محمد جواد حسینی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *