رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

در جست و جوی گنج (به سوی جزیره)

ـــ فکر کنم پیداش کردم، آره همینجاست، جزیره پانِستِرا. توی کتاب قدیمی هم، همینو نوشته.
ـــ مطمئنی اَلِکس؟
ـــ آره عمو.
ـــ بذار ببینم، آره خودشه جزیره پانِستِرا.
ـــ عمو جان، یعنی واقعاً توی این جزیره گنج وجود داره؟!!
ـــ البته، توی کتاب قدیمی، درباره این جزیره نوشته شده.
اینجا نوشته:

ـــ اگر می خواهید یک ماجراجویی را برای به دست آوردن گنج سپری کنید، باید به جزیره پانِستِرا برید!
ـــ عمو جان، چطور باید گنج و پیدا کنیم؟
ـــ اوه، نگران نباش، توی این کتاب، هر چیزی که لازم باشه، نوشته شده؛ کتاب و باید با خودمون ببریم.
ـــ شما هنوز نخوابیدید؟!!
ـــ مادر شمایید! داشتم با اَلِکس دنبال جزیره میگشتم.
ـــ اوه، می بینم که پسرم سر عقل اومده!!
ـــ مادر، خودت می دونی من همیشه عاشق ماجرا جویی بودم.
ـــ آره، می دونم ولی باید ریسکِشَم قبول کنی! کِی قراره به سمت جزیره بریم؟
ـــ مگه شما هم می خواهید با ما بیایید؟
ـــ البته، مگه من چِمه؟ به سن و سالم نگاه نکن، هنوز که هنوزه، ده تای تو رو حریفم!!
ـــ اوه، البته من همیشه به قدرت شما باور داشتم؛ ببینم اَلِکس، لوسی هم میاد؟!!
ـــ فکر کنم بیاد، راستی عمو جون کی میریم به جزیره؟
ـــ فکر کنم هفته بعد، من خیلی کار دارم که باید او نارو انجام بدم!
بعد از یک هفته:
ـــ لوسی این چمدون و بر دار.
ـــ تو نمی خواد به من بگی چکار کنم چکار نکنم!
ـــ با شما دوتام، دعوا کردن دیگه بسه، لوسی تو بزرگتری، نباید به داداشت بِپِلِکی.
ـــ ولی مادربزرگ، اَلِکس بود که اول شروع کرد؛
ـــ دروغ میگه، خودش نباید چمدونش و روی لباسای من میذاشت!
ـــ شما دو تا اِنگار حرف تو کَلَتون نمیره.
ـــ بچه ها هلی کوپتر آمادست. عجله کنید باید تا شب نشده برسیم اونجا.
ـــ باشه عمو جون الان میایم.

 

ارسالی از : محمد معین عدیلی

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است .

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر

  1. Avatar
    محمدمعین عدیلی می گوید:
    3 بهمن 1399

    این داستان ادامه دارد.

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *