داستان بهرام گور و گل اندام برگرفته از هفت پیکر نظامی است. حکیم نظامی گنجوی یکی از بزرگترین و مهمترین استادان سخن و یکی از ارکان مهم شعر فارسی محسوب میشود. او شاعر قرن ششم هجری است و در کارنامهاش پنج مثنوی مشهور وجود دارد که به آن پنج گنج یا خمسه نظامی گفته میشود که عبارتنداز: مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه.
منظومه عاشقانه بهرام و گلاندام یکی از داستانهای زیبایی است که نظامی در هفت پیکر به آن اشاره میکند. مثنوی هفت پیکر یا هفت گنبد یا بهرامنامه درباره بهرام گور ساسانی است.
خلاصه داستان
روزی بهرام گور ساسانی با کنیزک چینی زیبای خود به شکار رفت و گورخرهای زیادی شکار کرد. با آنکه تمامی همراهان مهارت و استادی او را در شکار گورخر تحسین کردند اما از کنیزک صدایی درنیامد و پادشاه ساسانی را تشویق نکرد.
بهرام مدتی فکر کرد تا گورخری از دور پیدا شد و سپس به کنیزک گفت: «میل دارم این گور را به هر شکلی که دلخواه تو باشد شکار کنم». کنیزک از روی ناز و تکبر:
گفت باید که رخ برافروزی
سر این گور در سمش دوزی
بهرام مهرهای در کمان گروهه گذاشت و با دقت رها کرد تا درگوش گورخر جای گرفت؛ حیوان بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره را از گوش خود خارج کند. کنیزک گفت که اگر انسان در هر کاری تلاش و کوشش کند مسلما ورزیده و کارآزموده خواهد شد چراکه کار نیکو کردن از پرکردن است.
شاه وقتی که این حرف را شنید خشمگین شد و کینه او را به دل گرفت پس به سرهنگی که در گروه حاضر بود دستور داد آن کنیزک جسور و فضول را گردن بزند.
کنیزک زیبا وقتی خود را در چنگ مرگ و چنگال سرهنگ گرفتار دید شروع به گریه و زاری کرد پس ملتمسانه گفت: در قتلش عجله نکند، بعید نیست که شاهنشاه روزی از کاری که کرده پشیمان شود و تو را که بی تامل اجرای فرمان کردی مورد خشم و عتاب قرار دهد؛ اگر به حرفم گوش کنی و مرا نکشی، قول میدهم کاری کنم و تدبیری بیندیشم که بهرام گور نه تنها خشمگین نشود بلکه تو را بیش از پیش مورد مهر و عطوفت قرار دهد.
سرهنگ درمقابل پیشنهاد کنیزک تسلیم شد و او را در قصری مشیدی که در خارج از شهر داشت سکونت داد تا پنهانی در زمره خدمتکاران کار کند وهویتش را پنهان نگه دارد.
این قصر سربه فلک کشیده شصت پله داشت و کنیزک از همان روزهای نخست گوسالهای را که تازه از مادر زاییده شده بود بر دوش گرفت و روزی چند بار به بالای قصر میبرد و پایین میآورد، گوساله بر اثر گذشت روزها رشد میکرد و بزرگ میشد ولی چون به دوش کشیدن و بالا بردن آن همه روزه چندین بار تمرین و تکرار میگردید، بنابراین رشد تدریجی گوساله تاثیری در دشواری حمل و نقل آن نداشت.
وقتی گوساله بزرگ شد و به گاو تبدیل شد، کنیزک از سرهنگ درخواست کرد که به هر نحوی که شده بهرام گور را به این باغ و قصر شصت پله بیاورد. سرهنگ درخواست او را اجابت کرد و روزی که بهرام به شکار گورخر رفت، از او درخواست کرد تا برای چند دقیقه استراحت به باغ و قصر زیبایش بیاید و در راه داستان کنیزک و بردوش کشیدن گاو عظیم الجثه و بالا بردن از قصر شصت پله را تعریف کرد تا اینکه شاهنشاه ساسانی تمایل پیدا کرد که این صحنه را از نزدیک ببیند.
پس بهرام گور به باغ آمد و کنیزک زیبا در حالی که روی خود را پوشانده بود در مقابل بهرام و خادمانش گاو را بر دوش گرفت و بدون ذرهای احساس خستگی آن را از شصت پله به بالای قصر برد و دوباره پایین آورد.
بهرام به روی خود نیاورد و گفت: میدانم چگونه این کار را کردهای؛ این گاو را از زمانی که گوساله نوزاد بود بر دوش گرفته به بالای قصر بردی و چون در این کار پیوسته تمرین نمودی و دست از تلاش برنداشتی بنابراین رشد گوساله در تصمیم و توانایی توخدشه وخللی وارد نکرده وگرنه خود بهتر میدانی که این کار از روی قدرت و زورمندی نیست بلکه نتیجه تمرین و تلاش و کوشش زیاد می باشد». کنیزک زیبا که به انتظار چنین سوال و استدلالی لحظه شماری میکرد بدون معطلی جواب داد: «شهریارا، اگر زن ضعیف الجثه گاوی را بر دوش بگیرد و به بالای قصر شصت پله ای ببرد جای تعجب نیست و باید آن را نتیجه تلاش و کوشش و تمرین مستمر تلقی کرد اما اگر شاهنشاه سم و گوش گورخری را به هم بدوزد نباید بر روی آن تلاش و کوشش و تمرین گذاشت؟!»
بهرام گور با زیرکی متوجه شد که این همان کنیزک زیبای چینی است. پس در کنارش گرفت و از او به خاطر گذشته عذرخواهی کرد و از سرهنگ هم که در کشتن کنیزک شتاب زده عمل نکرده بود بسیار سپاسگزاری کرد و او را مورد مهر و محبت خود قرار داد.
از آن تاریخ عبارت کار نیکو کردن از پرکردن است که از واقعه شیرین و جذاب بهرام گور و کنیزک چینی ریشه و مایه گرفته است به صورت ضرب المثل درآمده مورد استناد و تمثیل قرار میگیرد.
2 نظرات
خیلی عااااالی
لذت بردم👌
خیلی ممنون از همراهی شما ❤️😊