داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

نعمت (قسمت سوم)

نویسنده: مریم ملکی

برای مطالعه قسمت دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: نعمت (قسمت دوم)

بعد از چند سال پسر آخری کاک حسن هم سربازیش تموم شد و حالا وقت زن گرفتنش بود. کاک حسن دلش می خواست دختر آخری مش محمد هم عروسش بشه بخاطر همین از پسرش خواست که از مش محمد اون رو خواستگاری کنند.
بلاخره دختر آخری مش محمد هم عروس کاک حسن شد حالا مش محمد تنها بود و دیگه خیالش بابت دختراش راحت بود که خوشبخت شدند.
مش محمد یه روز سر قبر زنش رفت و اونجا از زنش حلالیت خواست. و وقتی به خونه برگشت از دختراش خواست که به دیدنش بیان. مش محمد از دختراش حلالیت گرفت و گفت حالا میدونم که خدا بهم چه نعمتی های بزرگی داده بود و افسوس که دیر فهمیدم حالا ازتون میخوام حلالم کنید دیشب خواب مادرتون رو دیدم باهام حرف زد، گفت: مرد اینقد خودتو سر زنش نکن من بخشیدمت.
حالا میخوام شما هم منو ببخشید تا با خیال راحت امشب بخوابم.
دخترا پدرشون رو بوسیدن و گفتن پدر جان ما تو رو دوست داریم و هیچ وقت ازت دلخور نبودیم که بخوایم ببخشیم. اون شب مش محمد بعد از چند سال راحت خوابید و دیگه از خواب بیدار نشد.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد

نویسنده: مریم ملکی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *