داستان نویس نوجوان ۷ ساله شد!🎉 ۶۵٪ تخفیف ثبت نام در دوره جامع آموزش داستان نویسی آغاز شد. این فرصت را از دست ندهید.

وقتی گرگ ها بیدار می‌شوند (قسمت پنجم)

نویسنده: حدیثه نوری

برای مطالعه قسمت چهارم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: وقتی گرگ ها بیدار می‌شوند (قسمت چهارم)

آقای محترم بیایین بیرون از زیر پتو من باید اتاق و نظافت کنم
حامد با وحشت گفت : نه نه نمیام تتتتتو کی کی کی هستی
خانم نظافت چی : آقا این حرفا چیه من متوجه نمیشم بهتون گفتم نظافت چی هتل هستم
حامد : رررا را ست میگی
نظافت چی با عصبانیت گفت : مگه من با شما شوخی دارم
حامد آروم پتو رو کنارزد همین طور که پتو رو از روی سرش کنار میزد توی ذهنش انواع چهره های وحشتناک و تصور می‌کرد هنوزم قلبش داشت تند تند میزد در همین حین پتو رو که کنار زد داد بلندی زد خانم نظافت چی ام یه جیغ فرابنفش زد چشم های حامد چیزی رو دید که که الان طبیعیه ولی وقتی یهو یی ببینی شکه میشی اون خانم نظافت چی رو دیده بود که صورتش خیلی نامتوازن عمل زیبایی شده بود از پرو تس لب بگیر تا گونه های بزرگ پف کرده با یه ذره دماغ ابروهای شیطانی کشیده چشم هایی که توی صورت ورم کرده انگار گم شده بود
خانم نظافت چی روی تخت نشسته بود دست شو روی سینه اش گذاشته بود هی نفس عمیق می کشید حامد که از ترس روی زمین افتاده بود
به زمین نگاه میکردو نفس های تندو پشت همی داشت دست شو گذاشت روی زمین و از جاش بلند شد سمت خانم نظافت چی رفت اون که لکنت زبون داشت این بار زبونش بیشتر از قبل گیر می‌کرد با خجالت گفت : خوبین خانم ببببخشید من صدای جیغ شنیدم ترسیدم
در همین زمان یه زن و شوهر با یه بچه ی حدودا ۷ ،۸ ساله توی اتاق اومدن خانمه با سرعت سمت خدمه هتل رفت بعد از داخل آشپزخونه براش یه لیوان آب آورد آقاهم دست دخترشو گرفت اومد بغل حامد ایستادو گفت: آقا خوبی چرا داد زدین مثل دختر من هر دقیقه جیغ میزنه ما هم مجبور شدیم نیومده بریم شماکه ما شا الله مردی هستی واسه خودت چرا
حامد با شانه هایی افتاده ونگاهی رو به زمین گفت: ببببخشید من صدای جیغ دختر شمارو شنیدم ترسیدم واقعا نننننمیخواستم اینجوری بشه
مرد گفت : اشکال نداره دادش طبیعیه ولی فکرکنم ما هم یه معذرت خواهی بدهکاریم شرمنده به خدا
بعد از کلی عذرخواهی های مختلف ما جرا به اتمام رسید
بعد از اتمام همه ی ما جرا ها حامد عاش و لاش روی تخت افتاد ه بود داشت فکر می‌کرد زمانی که از اینجا بره باید چیکارکنه بعد از خوردن صبحانه در اتاق و باز کرد به سمت سالن هتل می‌رفت مرد جوان خو ش تیپی از کنارش گذر می‌کرد با پالتو کرمی رنگ که داخل جیبش یه دستما ل مشکی گذاشته بود با یه پیراهن مشکی رنگ و شلواری’که خط اوتو ش از ده فرسخی دیده می‌شد

برای مطالعه قسمت ششم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: وقتی گرگ ها بیدار می‌شوند (قسمت ششم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: حدیثه نوری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *