اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.24
17 شهریور 1403

امام علی (ع)

نویسنده: فردوس اولادامرعلی

از کوچه‌ها می‌گذشت. آرام، آرام‌تر از من! منی که آسمانِ شب بودم!
همان گونه که از آرامشش خبر دارم، خبر از غوغایِ دلش هم دارم.
هیچ‌کس جز من، نمی‌داند غمش. آخر بعد از فاطمه بود، که شدم همدمش!.
شاید مسخره به نظر برسد که، همدم کسی شب باشد، اشک باشد و درد باشد و کسی که نیست…
و تنهایی که هست!…
نمی‌دانید بعد از فاطمه، چه شد!… گویا این بار شکست؛ همان مرد، شکست. همانی که سال‌ها شنید و چیزی نگفت! این بار، شکست. جوری که صدای شکستنش، آسمان را هم در هم شکست!…
گفتم فقط این‌بار، نرو بازم سفر…
گفت سفر واجب‌تر است…
گفتم چشم…
گفتم یکم دیرتر برو، طوری نمی‌شود که…
گفت که زمان جایزْتر است…
گفتم چشم…، لااَقل بگذار آسمان، سیر نگاهت بکند…
دیگر رفت… .
هر چه دَر دستش گرفت و زمین پایش گرفت، بازم رفت!
خبر آوردند که، رفت!!.
گفتند شیر بیاورید، طبیب خبر کنید. که مردی ضربتی خورده به شمشیر. و در نمازش با خدا، حرف زده است! حرفی از درد زده است!.
ندانستم چرا چیزی نگفتم اصلا!.
گویا دلم…، گویا دلم، عینِ سرِ علی شکست!

 

* این نثر ادبی بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: فردوس اولادامرعلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند. *