رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

دسته‌بندی: داستان های ارسالی

داستان های ارسالی

رفیق

سلام 💕ایندفعه میخوام براتون داستانی بگم از زندگی خودم یعنی از زندگی خودمو دوستام میدونید هر آدمی توی کل دنیا باید حداقلش یک دوست و

داستان های ارسالی

پاریس ۳

صبح زود بیدار شدم و رفتم طبقه پایین میز صبحانه آماده بود خیلی دیر بیدار شده بودم!! همه صبحانه خورده بودند ♥ من هم صبحانه

داستان های ارسالی

آن سوی آفتاب

می خواهم به آن سوی آفتاب بروم. جایی که به آن تعلق دارم. من این جهان را دوست خودم نمی بینم. این دنیا پر از

داستان های ارسالی

زندگی موفق

یکی بود یکی نبود دختری بود که توی یه روستای فقیر زندگی میکرد. ده ساله بود که پدرش مریض شد و دیگه نتونست مثل بقیه

داستان های ارسالی

امید داشتم!

من، محمد حسین امید داشتم حتی وقتی دوچرخه من را دزدیدند و باتری تبلتم خراب شد و دیگر هیچی نداشتم! امیدم را از دست ندادم!!

داستان های ارسالی

ایلیسیوس مابین ۲ دنیای متفاوت

بنام خدا در جنگلی بزرگ پریچه های زیبایی زندگی میکردند و رهبری آنها را تاگوس بر عهده داشت! تاگوس آدمی دروغگو بود که به مردم

داستان های ارسالی

پاریس ۲

سوار هواپیما شدیم وقتی رسیدیم اتفاق عجیبی افتاد!! توی فرودگاه النا رو دیدم که منتظر من بود خیلی تعجب کردم پرسیدم: ـــ النا اینجا چکار

داستان های ارسالی

داستان زندگی نامه ادیسون

با سلام وقتی ادیسون به مدرسه میرفت بعد از چند روز معلم نامه ای به ادیسون داد و گفت: ـــاین نامه را به مادرت بده!!

داستان های ارسالی

نویسنده زندگی

سلام تاحالا چیزی راجب نویسنده زندگیتون شنیدید؟ منظورم خدا نیست! منظورم همون دختر یا پسری هست که نویسنده است و شب و روز داره زندگی

داستان های ارسالی

ایزابلا و سه دختر کوچک

روزی در اتاقم بودم و مشغول بازی کردن با توپم شدم. یهو یه صدایی اومد:: لالالالالالا…… اولش فکر کردم خیالاتی شدم ولی دوباره همون صدا

داستان های ارسالی

پاریس

حوصله ام سررفته میخوام تغییری ایجاد کنم!! شروع کردم مدل اتاقم را عوض کردن. جای میز تحریم را عوض کردم…. کمی! بعد گوشیم زنگ زد.

داستان های ارسالی

معجزه آسا ( Miracles )

👇👇مقدمه 👇👇 سلام دوستان 👋 من اومدم تا برای شما یک رمان تعریف کنم و این پارت اول است . مطمئنم که همه‌ شما انیمیشن

تیری که خطا رفت

اولین باری بود که این کار از من سر میزد!! مادر بزرگم می گفت: ـــ زندگی خیلی بده باهاش کنار بیا تا باهات کنار بیاد!!

داستان های ارسالی

راز های زندگی

پسری بود که به دنبال رازهای زندگی بود و هر کس را که میدید از او میپرسید که رازهای زندگی چیست؟! و هر کس به

داستان های ارسالی

لاله

دلم برایش میسوخت! هر روز که به مدرسه میرفتم او را میدیدم که دقیقاً رو به روی مدرسه ما دستفروشی میکرد. آن روز هوا سرد

داستان های ارسالی

نامه

بسم الله الرحمن الرحیم میخواهم نامه ای برایت بنویسم خاله شهره جان!! نوزادی بودم که مرا به پرورشگاه سپردند و با شیرخشک بزرگ شدم .

داستان های ارسالی

دختری به نام آلبا

در سپیده دم ۹ اوریل ۱۹۳۲ در شهر دوبلین، ناخواسته چشم به این جهان گشود با جنسیتی که خود در انتخابش نقشی نداشت، زمزمه های

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (مادربزرگ)

آذر و آرش خیلی خوشحال بودند زیرا میخواستند به خانه مادربزرگ بروند. آذر مادربزرگ را خیلی دوست داشت چون او خیلی مهربان بود و همیشه

داستان های ارسالی

بلی آدم فضایی مهربان

آدم فضایی‌ها حمله کردند. روی سر هر کدام از آن‌ها دو شاخ هست!! یکی زرد و یکی قرمز. آن‌ها مردمان شهر را تبدیل به برده‌های

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (روز پدر)

یک روز مانده بود به روز پدر آذر و آرش برای آن روز نقشه‌هایی داشتند تا پدر را غافل گیر کنند. آن‌ها عمه و عمو

داستان های ارسالی

ماجراهای آذر (روز اول مدرسه)

صبح زود مادر آمد و آذر را از خواب بیدار کرد آذر گفت: ـــ مادر الان خیلی زود است هنوز هم می‌خواهم بخوابم. مادر گفت:

داستان های ارسالی

کفش های صورتی

باز هم به نیلوفر گفته‌اند برود و خط کش را از خانم مدیر بگیرد! هر وقت زنگ ریاضی می‌شد می‌دانست که پسر همسایه‌شان هم جز

داستان های ارسالی

گل‌های به یغما رفته

اسم من دریاست. پاییز امسال که برگ‌ها رنگی شود و دانه دانه خودشان را به تنِ لخت خیابان بسپارند، تازه سنِ من دو رقمی می‌شود

داستان های ارسالی

مهمان کوچک امام حسین

یادمه وقتی نه ساله بودم، با موهای فرفری و جثه‌ نحیفم از وسط آدم بزرگ‌ها به زور خودم را به جلوی صف، کنار خیابان می‌رساندم

داستان های ارسالی

شکرگزاری

روزی شخصی که از مال دنیا بی نیاز بود، فقیری را دید که دستان پینه بسته­اش درون سطل آشغال بود و درون آن به دنبال

داستان های ارسالی

لبخند غمگین

هوا تاریک می­شد باد تندی به سمت پنجره می­وزید و پرده­ها را در آن شب نوازش می­کرد. شمع­ها با وزش تند باد خاموش شدند. حالا

داستان های ارسالی

چهل و دو کبوتر سرخ

نمیدونم چندسال پیش بود…یادمه یه روز خیلی گرم تابستونی بود..تو خونه حوصلم سررفته بود..تصمیم گرفتم بزنم بیرون و یک دوری توی شهر بزنم..رفیقام هم توی شهر

داستان های ارسالی

ترس

ترس چیز عجیبیست! نه می شود با او روبه رو شد و بر آن غلبه کرد و نه می شود ساده از کنار او رد

داستان های ارسالی

آرزوی بز

روزی بود و روزگاری… در یکی از روزهای گرم تابستان بزی بود که آرزوی پرواز داشت اما هر چه سعی می کرد نمی توانست پرواز

داستان های ارسالی

من و تخیلاتم

هر کدام از ما انسان ها تفکرات و تخیلاتی داریم، که برای خودمان مهم ترین چیز است و گاهی وقت ها دست یافتنی و اما

داستان های ارسالی

آموزشی برای کودکان

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود، در زمان های قدیم در روستایی خوش آب و هوا، با باغ های زیبا

داستان های ارسالی

عشق ابدی – قسمت اول

بین چند دهه اَخیر، دهه شصت دهه ای بود که مردم نسل آن را نسل سوخته می خوانند! دهه سازندگی که پُر بود از کمبود

داستان های ارسالی

شگفت انگیزترین خانه این شهر

سلام خاله، اگرچه بابت اینکه من را در پرورشگاه رها کردی و رفتی، خیلی عصبانی هستم؛ اما این ماجرا به چهار سال پیش برمی گردد

داستان های ارسالی

شعرها و گل ها

یادم می آید، در سن شانزده سالگی که هر نوجوانی به دنبال تعامل بیشتر و عشق و حال با همسالانش است، من هرروز بیشتر در

داستان های ارسالی

مردگان مکانیکی – فصل اول – شروع شب اول

روزی روزگاری یک رستوران کوچیکی در یک شهر کوچک وجود داشت… در آن رستوران دو تا روبات بود که یکیش یک دهن خیلی بزرگی داشت و

داستان های ارسالی

مردی که زنده شد

آرام قدم بر می داشت، با خود فکر می کرد که اگر روزی پدرش بمیرد چه کار باید بکند؟!! آیا در خانه ای کوچک برای همیشه

داستان های ارسالی

حسودی پادشاه

روزی بود و روزگاری بود … پادشاه جوانی بود که بچه ها را بسیار دوست می داشت. اما دلش نمی خواست ازدواج کند. روزی تصمیم

داستان های ارسالی

من، کرونا، زندگی

امروز می خوام از خاطرات یک ماه پیشم براتون بنویسم. شبِ انتخابات مجلس شورای اسلامی بود . من، حدود ساعت ده شب، جلوی تلویزیون پیگیر اوضاع تمدید

داستان های ارسالی

قلب کنجکاو

قلب از تخت پرید پایین… شُش که قبل از قلب اونجا بود که گفت: ـــــ ببین، به نظرت کار ما منطقی و درست بود ؟!

داستان های ارسالی

گمشده ای می جویم!

امروز هم او را دیدم که از پشت پنجره خانه نگاهش خیره به من بود، با لبخندی ملیح مانند روزهای دیگر، چه آن روزهای غم

داستان های ارسالی

بیابان مرگ

چند روزی است که در این بیابان سرگردانیم!! گویا در این بیابان بی انتها گم شده ایم!! دیگر نه آبی برای خوردن داریم، نه غذایی

داستان های ارسالی

تفاوت ها

خیلی چیز ها باهم تفاوت دارن مثل شب و روز ، خوب و بد و……… اما تاحالا به تفاوت بین انسان ها و جانوران فکر

داستان های ارسالی

خجالتی

سلام من خیلی خجالتیم وقتی میریم مهمونی می ایستم تا پدر و مادرم بیان. اون موقع پشتشون قایم می شم و می رم داخل خونه!!

داستان های ارسالی

ارتش اهریمنان فصل اول – بخش یک

مرد آهسته آهسته قدم بر می داشت. صدا هوهوی باد شدیدی که می وزید او را می ترساند. اصلاً برای چه او به این جنگل

داستان های ارسالی

آدم فضایی

تا حالا آدم فضایی دیدی؟!! آدم فضایی که با دستای درازش راه میره با گوشاش می بینه و با چشماش حرف می زنه!!  من که به

داستان های ارسالی

اتفاقات ناگوار مدرسه!

توجه! :این داستان ممکن است دارای محتوای خشن داشته باشد! کاری از رایان پاسلار… اتفاقات ناگوار مدرسه! روزی روزگاری طرف های روز ٢٢ بهمن ماه(فکر

داستان های ارسالی

نجات جنگل روباه ها

رز داشت از مدرسه به خانه باز می گشت که دید روباه قرمز کوچک زیبایی دارد تند تند می دود. رز به طرف روباه رفت

داستان های ارسالی

Last Wizard ، بخش اول

جیم با استرس به هر طرف نگاه می کرد انگار منتظر معجزه ای بود دستانش را مشت کرده بود و لب خود را گونه ای

داستان های ارسالی

پاداش و جزاء

روزی مردی زحمت کش پس از سال ها جمع آوری پول توانست قنادی ای برای خود بر پا کند. در سالن این قنادی گل و

داستان های ارسالی

کلبه ای در جنگلی وحشتناک

یکی از روزهای زمستان در جنگلی، با پدر و مادرم در کلبه کوچیکمون نشسته بودیم. کلبه خیلی سرد بود و من و مادرم از سرما

داستان های ارسالی

شبی در جنگل

باز هم برای سفر به شمال داشتم چمدونم رو پر از لباس و کتاب و خرت و پرت میکردم که دیگه زیپ چمدون بسته نمیشد

داستان های ارسالی

دستیار معلمی که ادبش کردیم!

با عرض احترام به تمام دستیار معلمان … زنگ آخر درس آمادگی دفاعی داشتیم. اون سال تازه این کتاب اومده بود به مدارس!!! معلم این درسمون یک

داستان های ارسالی

موفقیت در زندگی

وقتی وسط مخمصه گیر افتادی، تنها کسی که بهت کمک می کنه خودتی!!! یا تو قالب شاید علمی اش، همون چیزی باشه که بهش میگن

داستان های ارسالی

آینه

تازه مدرسه تمام شده بود، داشتم با دوستم خوش و بش می کردم. هر کدوم از کارهایی که می خواستیم توی تعطیلات انجام بدیم می

داستان های ارسالی

مادر من یک فرشته است

نور آفتاب مثل هرروز روی صورتم پهن می شود و صورتم را با دستهای گرمش نوازش می کند. پتو را کنار زدم و به طرف روشویی

داستان های ارسالی

روزی که افسانه مرد

در آن هنگامه که آسمان خونین شد و زمین به لرزه درآمد، بادهای مرگ و اشباح درد خبر دیوانگی خدایان را با خود آوردند. خبر

داستان های ارسالی

آخرین دیدار

هوا سردی قطب جنوبش را در یک شب تابستانی به رخ میکشد . کاپشنم تسلیم سرمای مهلک میشود و مرا در تار و پودش پناه

داستان های ارسالی

هشدار

می گفت؛ مسئولین هشدار دادند که مراقب باشیم ویروس نگیریم!!! گفتم: _ چه ویروسی؟ گفت: _ همین که از چین اومده دیگه؛ میگن کشنده است!!!

داستان های ارسالی

دنیای مجازی

می خوام براتون از دنیایی بگم که توش پر شده از آدمای متفاوت و عجیب که دنیای مجازی رو تشکیل دادند. اول از همه اون

داستان های ارسالی

سرو و چنار

روزی روزگاری یک درخت کهنسال سرو با درخت چناری شاد و خرم زندگی می کرد تا اینکه یک روز درخت چنار با ناراحتی گفت: ـــــ 

داستان های ارسالی

سفید و سیاه

ما در دنیا زندگی نمی کنیم زندگی ما سایه ای است که از بالای هفت آسمان بر دنیا می تابد و این تابش تا آخر

داستان های ارسالی

سفر خیالی

چرا بعضی وقت ها ذهن خلاقی برای خودمان درست می کنیم؟ آیا تا به حال فکر کرده اید؟!! ولی بعضی ها در ذهن خود گسترده

داستان های ارسالی

اتاق نامرتب

چله زمستان که می‌شود، وسوسه می شوم کاغذ دیواری را عوض کنم، کاغذ دیواری همان جا بی صدا می ماند، نوبتش سرآمده ولی به روی

داستان های ارسالی

سیم خاردار

نویسنده: سارا مویدی نیاء

داستان های ارسالی

یک صبح سرد و زمستانی

چشمانم را میگشایم. لحاف گرم و نرم را کنار می زنم. نفس های سردش را حس می کنم. گویا پاییز کوله بارش را بسته و